دوشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۰

215: نشايد كه نامت نهند آدمي

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم شهریور 1390 ساعت 0:1 شماره پست: 262
امروز شاهد صحنه‌ي تأمل برانگيزي توي مترو بودم كه باعث شد به نتايج جامعه‌شناختي قشنگي برسم.
صبح همينجوري به خودم گفتم چون كار ما برعكس همه‌ي كارها، اول هفته‌اش خلوت‌تر است، مي‌توانم ده دقيقه ديرتر از خانه راه بيفتم. حالا تماشا كنيد كه همين ده دقيقه تأخير چه بلايي بر سرم آورد.
چون اولين ايستگاه خط را سوار مي‌شوم هميشه نهايتاً ده دقيقه معطل مي‌شوم و هميشه هم خلوت است. اما اين بار هر چه منتظر شدم خبري نشد و حدوداً نيم ساعت توي ايستگاه جمعيت بود كه روي هم تلنبار مي‌شد و قطار نمي‌آمد. دست آخر هم يك قطار آمد كه تا مردم بهش حمله كردند، اعلام شد كه خراب است و مي‌خواهد پارك كند و بهتر است تخليه بفرماييد.
باز ده دقيقه ديگر ايستادم تا قطار ديگري آمد و همان ايستگاه اول تا خرخره پر شد. اما تا اينجايش هنوز خيلي بد نبود. مسأله اين بود كه در هر ايستگاهي كه متوقف مي‌شديم،‌ جمعيت منتظر و معطل و عصبي و دير كرده و مشتاق ديدار قطار، جلوي درها چنبره زده بودند و تا در باز مي‌شد حمله مي‌كردند به سمت داخل كه جا نمانند و بيشتر از اين معطل نشوند. بعد قطار هي شلوغ‌تر و فشردگي آدم‌ها بيشتر و عصبانيت و پرخاشگري و بي صبري‌شان بيشتر مي‌شد.
ايستگاه به ايستگاه اوضاع وخيم‌تر مي‌شد تا رسيديم به دروازه دولت و من فقط اميدم به اين بود كه سه تا خانمي كه با تمام وجود در اثر فشارات وارده از اطراف، خودشان را روي سر من انداخته بودند هم مي‌خواهند در همان ايستگاه پياده بشوند و من مي‌توانم در پناه ايشان جان سالم به در ببرم. اما زهي خيال باطل! يك  ارتش بيـ.ست ميلـ.يوني تا دندان مسلح پشت درها منتظر بود و به محض شنيدن بوق باز شدن در،‌ چشم‌هايشان را بستند و همديگر را هل دادند به سمت داخل. جماعت داخل هم از ترس جا ماندن توي واگن و بسته شدن در عيناً همين عكس‌العمل را نشان دادند.
نتيجه اين شد كه جلوي در نبرد خونيني بين نيروها درگرفت و مرد ميانسالي نقش زمين شد و زني مردي را به فحش كشيد و بناي جيغ زدن گذاشت و گوشي مبايل يك نفر افتاد زمين و گم شد و آرنج كسي به در گير كرد و ضرب ديد و اشياء داخل كيف زني در اثر فشار شكست و روسري از سر زني افتاد و دكمه‌ي پيراهن مردي پريد و همين‌طور فحش و جيغ و ويغ بود كه توي هوا موج مي‌زد و آقايان نيروي انتظامي هم در حالي كه تخمه مي‌شكستند، اين فيلم اكشن را تماشا مي‌كردند.
در چنين شرايطي مسأله اين است كه اگر قد و قواره‌ي طبيعي داشته باشي و قلب و ريه و كليه و عضلات سالمي داشته باشي و جوان هم باشي،‌ مي‌تواني اميدوار باشي كه فقط با دادن مقداري ضرر مالي در سر و ظاهر كيف و مبايلت مي‌تواني لااقل جان سالم به در ببري. اما واي به آن روزي كه سن‌ات بالا باشد و بدن سالمي نداشته باشي. آنوقت ديگر مسأله فقط ضرر مالي نيست. ممكن است چنين مهلكه‌هايي تلفات جاني هم داشته باشد.
آخر ناسلامتي ما آدميم. حيوان كه نيستيم. خجالت‌آور بود. ياد فيلم كوري افتادم. وقتي آن جماعتي را ديدم كه كاملاً كيون لق حق طبيعي ديگران كرده و پيش خودشان پيش‌فرض گرفته بودند كه خودشان به هرحال مهم‌ترند و نبايد نيم ساعت ديرتر به سر كارشان برسند و به هر قيمتي شده بايد اين امتياز را از ديگران بگيرند،‌ ولو با وحشيگري و آسيب جسمي و مالي به آن‌ها، از نسل بشر به كلي قطع اميد كردم.
يك لحظه در چهره‌هايشان وحشيگري و بدويت انسان اوليه را در جنگ‌هاي قبيله‌اي‌اش ديدم. انساني كه روي سر در غارش حك كرده: بكش يا كشته شو. بخور يا خورده شو.
2500 سال تمدن... تاريخ... آثار باستاني... اديان... دانش انباشته در كتابخانه‌ها... قوانين حقوقي و مدني... و جامعه!... تمامش پشـ.م!!!
ژاپني‌ها در وضعيت زلزله و سيل، به نفع ديگران جيره‌ي غذايي‌شان را نصف مي‌گيرند، آنوقت ما ديگران را هل مي‌دهيم و كتك مي‌زنيم و وحشيگري مي‌كنيم كه فقط چند دقيقه زودتر به سر كار برسيم و زودتر براي‌ خودمان چاي بريزيم و لم بدهيم پشت ميز كارمان و براي باقي روز وظيفه‌ي مهم و سرنوشت‌ساز چرت زدن را انجام بدهيم.
ما در يك جامعه‌ي ديـ.ن‌مدار و اخلاق‌گرا زندگي مي‌كنيم خير سرمان. به جز اين‌ها مدعي 2500 سال تاريخ و تمدن هستيم و خودمان را جزء مادران تمدن‌هاي جديدتر مي‌دانيم و اصلاً كسي را در اين زمينه آدم حساب نمي‌كنيم. ما 1400 سال است داريم قر.آن را بيل مي‌زنيم تا از تويش قوانين اخلاقي و نكات ريزتر انساني و برنامه‌هاي دقيق‌تري براي زندگي‌مان شكار كنيم... آنوقت با اينهمه كه قبلاً پيدا كرده بوديم چكار كرده‌ايم؟ حاصلش چه شده؟ اين وحشيگري و بدو.يت و آدم‌خوري در يك تأخير نيم ساعته‌ي مترو؟
اگر زلزله و سيل بيايد با همديگر چكار مي‌كنيم؟ اگر قحطي بيايد؟ آيا گوشت هم را نمي‌خوريم؟
سر چي شرط مي‌بنديد؟
پ.ن: حالم بد است اين روزها. اوضاع دارد خارج از حد تحملم سخت و پيچيده مي‌شود. كاش اين شهريور لعنتي زودتر تمام بشود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر