ترانهیFeel از رابی ویلیامز...
لحن بیاحساس و آن صدای گـیهای لجدرآر عوضی. مثل کسی که میخواهد فاجعهای را هشدار بدهد. دلهره و احساس آخرالزمانی... تنهایی مدرن...
ترانههای منتخب خودم را از کامپیوتر روی گوشیم میریزم. دارم آهنگها را تندتند رد میکنم و مزخرفهایش را با لفظ «خفه شو»، از روی گوشی پاک میکنم که به این ترانه میرسم و دلم نمیآید همین الأن یک بار دیگر گوشش نکنم...
میگذارم بخواند...
هیچوقت اهل موسیقی گوش دادن در مسیرها نبودهام. معمولاً سردرد میگیرم. سکوت و تماشا را ترجیح میدهم. موزیک با آن حالت رونده و سیالش، شب و سکوت و تنهایی را میطلبد. یا شاید مثلاً جادهی پیچ در پیچ چالوس را که دنیا دور سر آدم میچرخد. سنتی که هیچ. اگر بگویم که فقط حوصلهی ها+یده را توی جاده دارم، لابد کجسلیقگی است. خوب من اینطوریم دیگر. نیاز به حال و هوای سنتی ندارم. در واقع ازش فراریام. در موسیقی، بیشتر راک را میپسندم. گیتار برقی. موزیک دیوانهوار. کویین. داد کشیدن و پا بر زمین کوبیدن. و گاهی و فقط گاهی آرامش موسیقی سنتی یا پیانو یا هرچیز آرامشبخش دیگر.
من از موزیک، آرامش طلب نمیکنم. چیزهای دیگر را برای رسیدن به آرامش ترجیح میدهم. اما به هرحال موزیک لایت هم برای خودش عالمی دارد. نمیشود منکرش شد. بعد هم من از موزیک چه میدانم غیر از سلایق شخصیام و selection خودم توی کامپیوتر خانهام. شاید هم همینقدر از دانش موسیقی برای هر آدمی کافی باشد. ملایمترین ترانههایی که میتوانم تحمل کنم مثلاً ترانههای خولیو ایگلسیاس است با آن صدای فرشتهوار. یا ساکسیفون کنی.جی.
Gary moore- still got the blues./ Santana- I love you much too much این دو تا آهنگ میکشدم. خفهام میکند. مخصوصاً گیتار کارلوس سانتانا. خودش هم آدم باحالی است. من فکر میکنم مثلاً اگر رفته بودم توی کار موسیقی، پیرمرد جلف و خل و چلی مثل سانتانا میشدم. از آدمهای سنگین کت و شلوارپوش و موسیقی سنگین و با تربیت و اُپرا بدم میآید. جوابگو نیست دیگر. آدم دیوانه، موسیقی دیوانه میخواهد. شاید گاهی بشود موزیک سنتی را تحمل کرد، نه همیشه.
و اما ایرانیها... من عقبتر از فرهاد و فریدون فروغی و ایرج و سیمین غانم و همدورههای اینها نمیروم. حوصلهشان را ندارم. از قدیمیها فقط اولین خوانندههای پاپمان را هنوز دوست دارم. آنهایی را که از خودشان سبک و سیاق داشتند و زر زر و چسنالههای هجرانی نمیکردند. از هر 50 تا ترانهی جدید، حداکثر 2 تایش را میتوانم هضم کنم. باقی را هنوز از سیثانیهی اولش نگذشته، خفه میکنم: زررررررررررررر نزن مرتیکه! با اون صدای توله سگیش! (گاهی هم صدای بزغالهای میشود!)
حکایت بزن و برقص یک چیز دیگر است. بر همگان واضح و مبرهن است که بعضی آهنگها و ترانهها کاملاً فاقد معنا و عمق بوده، و فقط برای غنا (جفتک و چارکش) به کار میروند. القصه با اینها هم میانهام خوب است. چه جوووووووووووووورررر!!!!!!!!!!!!!
اما ترانههایی هست که به معنای واقعی کلمه «به قتل میرساندم». مثلاً too much love از کویین.
پ.ن: این هم عکس کاکی های عزیز دلم. می بینید چه وحشی شدند؟!
ساعت ٩:٥۸ ق.ظ ; ۱۳۸٩/٤/٢
پيام هاي ديگران(25) لینک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر