چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۹

80: كره‌خر يتيم


نوشتن یک وبلاگ یعنی چه؟ یعنی اینکه در یک صفحه ی مجازی چیزهایی بنویسی که تازه دلخواهت هم نیست و گروهی بیایند بخوانند که تازه ایده آل خواننده هم نیستند و هشتاد درصدشان یک مشت بچه ی پشت کنکوری بیکار هستند. بعد افتخار تو بشود سر و کله زدن با این جماعت خل و چل که مدام از دستت شاکی هستند.
این پست را در جواب م.ت نوشتم که یواشکی وبلاگ مرا پیدا کرده و می خواند و جمعه ای می گفت که به جای وبلاگ نویسی بروم داستانی از نوع کافه پیانو بنویسم.

تفاوت های وبلاگ نویسی و نویسندگی:
1. دایره ی زبان:
در کتاب به دلیل اینکه پول خرج می کنی و می بری می دهی چاپ می کنند و پول خرج می کنند و می آیند می خرند و می خوانند، حق انتخاب کلمات را داری. می توانی ادیبانه بنویسی. چون به هرحال یک فاصله ی معلومی بین نوشتن و خوانده شدن است. و خدا بزرگ است و انشاءالله که با ترفندهای انتشاراتی ها و برادران فروشنده و جلسات نقد و تبلیغات توی حلق مردم فرو می کنی اش. اما در وبلاگ نویسی بلافاصله بعد از کلیک روی «انتشار مطلب» هر ننه قمری می تواند نوشته ات را بخواند.
در کتاب می توانی حتی با زبان قرن هفت و هشت بنویسی و گروهی کرم کتاب هم هستند که این کالای واقعی و ملموس را از هر سوراخی و زیرزمین کتابفروشی ای که سالها آنجا خاک خورده، بیرون می کشند و می خوانند. اما توی وبلاگ اگر پایت بلغزد و کلمه ی ناملموس و قدیمی به کار ببری که در متن قابل هضم نباشد اولین بازخورد منفی را روانه ی کامنت دانی ات می کند. بعد بقیه هم روی نظر طرف نظر می دهند و با نظرات هم قضاوتت می کنند و یک برچسب رویت می زنند.
در کتاب نیازی نداری در همان جمله ی اول خواننده را میخکوب کنی، ولی در وبلاگ این حیاتی ترین چیز است.

2. دایره ی مخاطب:
مخاطبان کتاب را انتشاراتی ها و فروشنده ها و منتقدان تعیین می کنند و دایره ی خوانندگان وبلاگ را تا حدود زیادی خودت و شانست! یعنی باید پدر خودت را در بیاوری و پنجاه شصت تا خواننده ثابت پیدا کنی که با هر کلمه و جمله از متنت امکان دارد بپرند. وبلاگ، یک کتاب زنده است که خواننده می تواند چون پولی نداده از همان اول بیخیال خواندن بقیه اش بشود. مثل فیلم های تلویزیونی و سینما. سینما را به ندرت کسی از وسط فیلمی که بلیط بابتش خریده بیخیال می شود، اما توی دست بیننده ی تلویزیون یک ریموت است که هر نکته ی ظریف و ناچیزی می تواند باعث شود که دستش روی دکمه ها برود و عوض ات کند.
 اما به گمانم این به هرحال تمرین خوبی برای کارهای جدی ای مثل سینما یا کتاب است. آدم می تواند توی وبلاگ یا تلویزیون یا روی صحنه تأتر عرق بریزد و جلوی چشم مردم جان بکند تا یاد بگیرد که چطور مردم را راضی نگه دارد و مشتری چه می خواهد. برنامه های زنده این را خوب به آدم تفهیم می کنند.
مثال دیگرش تفاوت آبرنگ و رنگ و روغن در نقاشی است. که در آبرنگ هر لکه ای همیشگی است و هر حرکتی اصلاح ناشدنی. اما در رنگ و روغن می توانی هی گند بزنی و هی رنگ روی رنگ بیاوری.
اما در نهایت خواننده ی وبلاگ از همه جور صنفی هست و در ایران بیشتر مریض و روانی، و خواننده ی کتاب اکثراً فرهیخته (چون که حاضر شده اند بابتش پول بدهند!)

3. دایره ی سوژه:
در کتا ب دستت باز است که از هر موضوعی بنویسی. بیشتر از سوژه های مورد علاقه ات. امسال ار.شاد مجوز نداد، سال دیگر. نشد بیست سال دیگر توی یک دولت دیگر. نشد خارج از کشور چاپ می کنی و مشهورتر هم می شوی. اما وبلاگ چیزی است که نوشتن و چاپ و خوانده شدن اش درست در یک لحظه اتفاق می افتد. تو فقط برای همین الان می نویسی. ممکن است فیلـ.تر بشوی. ممکن است همین خواننده ها آمارت را بدهند و باعث گیر افتادنت بشوند. ممکن است نپسندند. پس همین الاًن تمام فرایند ار.شاد و مجوز و نظر خواننده را در نظر می گیری و تحت تمام اینهاست که باید بنویسی. و این نوشته می شود پر از خود سانـ.سوری (بدتر از ارشاد سانـ.سوری) و حرف های نگفته و فرو خورده. بابتش هر روز آشنایانت محاکـ.مه ات می کنند: چرا درباره ی ما اینطور نوشتی و چرا نظرت درباره ی فلان موضوع چنان بود و چرا نوشته ات را کنترل نکردی و توهین کردی؟
بازخواست مدام. توصیه های مدام. انتقاد مدام. سانسـ.ور و فشار مدام. وبلاگ نویس زیر چنین بار سنگینی مشغول نوشتن است. باری که نویسنده تا کتابش را دم ار.شاد نبرده سنگینی اش را حس نمی کند. و تازه آنوقت که دیگر کار از کار گذشته و همه چیز نوشته شده.

4. ایجاز:
در کتاب دستت برای وراجی باز است. چون کتاب مثل چاهی است که اگر تویش بیفتی به زحمت می توانی خودت را خلاص کنی. این کالای ملموس اگر ماه ها نیمه خوانده روی طاقچه ات خاک بخورد هم بالأخره وقتی برای خواندنش پیدا می شود. اما پست های وبلاگ باید در حد یک صفحه نوشته بشود و اگر طولانی تر بشود خواننده را فراری می دهد و برگشتی هم در کار نخواهد بود.
خوانندگان وبلاگ واقعاً آدم فروش اند!
5. حق کپی رایت:
این که دیگر تابلو است که یتیم تر از وبلاگ نویس توی دنیا وجود ندارد!
ولی نویسنده ی کتاب صاحب حقوق معنوی و مادی ای می شود که بابتش می تواند پدر هر پدرسوخته ی متعدی را دربیاورد و بدهد دست قانون.

6. حقوق اجتماعی:
نویسنده ی کتاب در جلسات نقد تکریم و تحسین می شود و شخصیت اجتماعی اش روز به روز رشد می کند، اما نویسنده ی وبلاگ فقط یک سگ تیپا خورده است که زنش یا ننه اش می آید بالای سرش و جیغ و داد راه می اندازد که توی اینترنت چه غلطی می کنی و پاشو برو نان بگیر آدم بیکار بیعار! مدام هم زیر این اتهام است که پای کامپیوتر لابد دارد فیلم های پـ.ور.نو می بیند یا چت می کند که تا بیایی بالای سرش صفحه را می بندد.
نوشتن؟ نویسندگی؟ جواز شاخصه ی نویسندگی همان قلم است که وبلاگ نویس ندارد.

7. پاداش نهایی:
برای نویسنده، اثری حقیقی به نام کتاب است که همه چیزش است و می تواند بچیند توی کتابخانه شخصی اش و جلوی دوستانش که هی دعوت شان می کند منزل، پز بدهد. و برای وبلاگ نویس یک صفحه ی مجازی است که با یک قدم اشتباه یا یک کلمه ی نابجا، برای همیشه محو می شود:
بر طبق قوانـین فیـلترینـگ ج.ا.!


پ.ن: همین هفته ی پیش از همین وبلاگ نویسی سه تا درس بزرگ برای زندگیم گرفتم که هیچوقت یادم نمی رود. درس هایی که یک نویسنده بعد از شصت سال سن و چاپ چند کتاب، می گیرد.

ساعت ٩:٠٠ ب.ظ ; ۱۳۸٩/۳/۱٢
    پيام هاي ديگران(41)   لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر