پنجشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۹

87: نوشتن. همين و تمام.


وقتی ساعت 8.20 صبح از خانه بیرون می آیم درحالی که دیرم  شده و دارم فحش خواهرمادر به توی تخـ.م سگ می دهم و به سمت ایستگاه اتوبوس می روم، به خودم می گویم: بر پدرم لعنت اگر بعد از این چیزی غیر از این دردها را توی وبلاگم بنویسم.
وقتی چند تا پست غیر شخصی و طنز و اجتماعی و فلسفی می نویسم، یکهو حرف های شخصی ام، دردهایم تا خرخره ام بالا می کشند و حق شان را ازم می خواهند. آنوقت حسرت می خورم به وبلاگ نویسان ساکت و بی ادعا که سال به سال کسی در وبلاگشان را نمی زند... اما تنهایی و دنیای شخصی شان را دارند.
اگر بخواهی وبلاگ نویسی را تبدیل به کاری شخصی و عمومی کنی، باید از پس یک تناقض بزرگ بربیایی. تناقضی فاحش بین دنیای خیلی شخصی ات که در آن فقط برای دل خودت هستی و دنیای غیر شخصی ای که تمام هدفت جذب مخاطب است. بعد وقتی یک حرفه ای شدی، تازه یاد می گیری که دردهایت را چطوری بنویسی که همه دوست داشته باشند. با چه زبانی؟ مسأله فقط در شیوه ی روایت است، و نه در محتوای داستان.
اما همانجا درست در نقطه ی سایش دو لبه ی این گسل بزرگ شخصی و غیر شخصی است که له می شوی و جان می کنی و صدای خرد شدن استخوان هایت را می شنوی.
همانجا است که می بینی انگار هرگز و هیچ زمان حرف هایت را آنطور که دلت خواسته نگفته ای. که تمام این مدت اصلاً چیزی نگفته ای. فقط زر زده ای.
بعد از خودت می پرسی چه فرقی می کند؟ اگر با کلماتی که دوست داشتی می نوشتی، آیا توانسته بودی تمام حرفت را بگویی؟ آیا نقص مادرزادی کلام بهت اجازه ی گفتن تمام حقیقت را می داد؟
نه.
پس مهم نیست چطور گفته باشی. مهم فقط گفتن و شنیده شدن بوده. باقی را بگذار برای دلت. برای اشک های نیمه شبی.
کلام از پس مفاهیم بر نمی آید. حس ها میلیونی هستند و فرض بگیر که به ازای هر صد تا از این میلیون ها احساس، در دایره ی لغات، فقط یک کلمه داریم. پس برای بیان صد تا حس متفاوت فقط یک کلمه معادل داریم. این است که حرف ها همه تکراری شده اند. این است که باید کلمه ساخت و تا ساخته شود، از فرط استفاده به هرزگی می افتد.
«نوشتن. همین و تمام»... دوراس می گوید...

ساعت ۱٠:۳٩ ق.ظ ; ۱۳۸٩/٤/۳
    پيام هاي ديگران(34)   لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر