من در اين كشور صاحب مرده ادعايي در مورد حقوق زن ندارم. اينجا زن با مرد برابر نيست و نبايد باشد. زن ايراني لياقت برابري حقوق با مرد را ندارد. زن جهان سومي فعلاً بهتر است همان توي خانه بنشيند و كنيزي و كلفتياش را بكند. رانندگي و حق رأي مال زن جهان سومي نيست.
1. پارسال در ماجراي انتخابات خيلي پيش آمد كه با زنها بحث سياسي راه بيندازم(آن موقع اميد احمقانهاي به تغيير اوضاع داشتم.) روز قبل از انتخابات توي يكي از مسيرها در اتوبوس به خانمي برخورد كردم كه تمام 45 دقيقه مسير مرا تا خانه بلند بلند دربارهي جناح رقيب تبليغ ميكرد. من هم داشتم حرص ميخوردم كه جناح رقيب چنين سخنگويان پرشور و تهي مغزي دارد و جناح ما طرفداران روشنفكر و تحصيل كرده و بي زباني دارد كه دون شأن خود ميدانند كه در اتوبوس بلند بلند برايش تبليغ كنند.
آخرش يك ايستگاه مانده به مقصدم من هم عقايدم را بلند به آن خانم و خانمهاي ديگري كه پاي چانهاش نشسته بودند اعلام كردم و از آن خانم دليل دفاعيهاش را از فلاني پرسيدم. حرفي نداشت. با من از اتوبوس پياده شد. بهش گفتم: از كجاي اين شرايط راضي هستي؟ در رفاهي؟ تا خرخره زير بار قرض و قسط نيستي؟ بچههات به موقع ازدواج كردن يا توان ماليشو دارن؟ از گراني دهنت سرويس نشده؟ (توجه داشته باشيد كه عمداً روي مسائل اقتصادي دست گذاشته بودم كه لااقل حرفم را بفهمد. مسائل فرهنگي و آزادي اجتماعي طلبم!)
باز هم حرفي نداشت. آخرش پرسيدم: پس چرا سنگشو به سينه ميزني؟ گفت: واسه اينكه بچههام طرفدار اون يكي هستن. منم از لج اونا ميخوام به اين رأي بدم كه حالشون رو بگيرم!!!
2. ماجراي دوم مربوط به چند هفته پيش بود كه سوار ماشين يك خانم مسافركش شدم. من به خاطر فميـ.نيسم ذاتي و دلسوزي براي خانمهاي شاغل، هميشه ترجيح ميدهم در شرايط برابر، سوار ماشين يك خانم بشوم تا يك آقا. به هرحال اگر احتياج مالي نداشت چنين شغل خشني را انتخاب نميكرد.
ماشينه يك لكنتهي قديمي توي مايههاي فيات و از اين چيزها بود كه نفهميدم مدلش چيست.(من اصولاً هيچ ماشيني را غير پرايد و پيكان و پژو نميشناسم. هيچ علاقهاي به ماشينها ندارم. همهشان از نظرم يكي هستند. مثل گوشيهاي مبايل. بعضيها خوشگلتر و بعضيها زشتتر. راستي گوشيام را عوض كردم. NOKIA5800 داشتم و حالا SONY ERICSSON VIVAZ گرفتهام. تقريباً عين همان است فقط دوربينش بهتر است.)
خلاصه خوشحال و خندان سوار ماشين شدم و گفتم: مستقيم. خانمه گويا گوشش سنگين بود و توي ماشين دوباره پرسيد:كجا؟ تكرار كردم: مستقيم.
زني حدوداً 50-45 ساله بود و قد كوتاه و يك اثر كبودي شبيه ماه گرفتگي يك طرف صورتش دقيقاً از فك تا بناگوش كشيده شده بود.
سر يكي از تقاطعها من حواسم به سالنامهام بود كه ازم پرسيد: رد نشيم؟ نگاهي كردم و گفتم: نه. من آخرش پياده ميشم.
تا سرم را پايين انداختم از غفلتم سوءاستفاده كرد و بلوار را رد كرد و به جاي مستقيم به چپ پيچيد. تا به خودم آمدم دو تا تقاطع را رد كردهبود و پسرهي گاگول صندلي عقبي هم هيچي بهش نگفته بود. بهش گفتم: خانوم من مسيرم مستقيم بود. شما كجا داري ميري؟
- اِوا! خب ميگفتين. حالا عيبي نداره. برميگردم بالا.
متوجه شدم يك خرده پرت ميزند. سالنامه را بيخيال شدم و به كل حواسم را به رانندگي زنك دادم. از او جلوي مردم پيچيدن و با سرعت حلزون رفتن و جلوي تمام بانكها ايستادن و رد كردن تمام تقاطعها و ورود ممنوعها... و از من حرص و جوش خوردن و رژيم لاغري.
خلاصه آنقدر حرص خوردم كه سردرد گرفتم. اما اميدم به اين بود كه اين احمق حالا كه تمام تقاطعها را رد كرده، قصدش اين است كه از ترافيك خيابان پيروزي به سمت بالا برگردد. فقط كمي ديرم ميشد. تو نگو اين فكر ميكند مقصود از «سر پيروزي»، يعني هرجاي خيابان پيروزي كه پا داد و مسيرش بود!
آخرش مرا اواسط خيابان پيروزي پياده كرد كه اينجا همانجاست. من هم با عصبانيت در حالي كه دستگيرهي ماشين عجيب غريب عهد بوقياش را پيدا نميكردم و دره هم گير داشت، دست آخر پياده شدم و هر دو تنها كاري كه از دستمان بر ميآمد را انجام داديم: او حرفي از كرايه نزد و من هم فحش خواهر مادر بهش ندادم.
همان كرايه را با يك عالمه تأخير زماني به يك باباي ديگر دادم تا مرا به مقصد برساند و جلوي مسافران ديگر كه يكيشان زن بود بلند گفتم: راست ميگن زنا به جاي ماشين، بايد پشت ماشين لباسشويي بشينن. آقا ما يك غلطي كرديم سوار ماشين يه خانمي شديم. نصف شهر ما رو گردوند و آخرش اينجا پيادمون كرد. من نميدونم كسي كه رانندگي بلد نيست و شهر رو نميشناسه، مسافركشيش ديگه چيه؟ (به راننده نگفتم كه خودم هم يك زماني مربي رانندگي بودم و كلي نفرين و فحش پشت سرم هست.)
________________________________________
پ.ن: پيش خودمان بماند من به هيچ مردي حق نميدهم دربارهي حق زن نظري بدهد. مردها هم چيز بهتري از زنها نيستند. جهان سومي، جهان سومي است، مرد و زن ندارد. اما پيش زنها بايد اينها را بگويم كه سر دلم نماند و رودل كنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر