نوشته شده در شنبه پانزدهم مرداد 1390 ساعت 12:31 شماره پست: 247
خانه نشستهام و دارم روي اين طرح كوفتي كار ميكنم.
يعني اگر بشود توي سر زدن و فحش دادن به تمام نهادهاي وابستهي اين طرح و هي جا به جا كردن كلمات و هي اول هر بند طرح نوشتن «بررسي فلان...»، «مصاحبه با فلان...»، «آفات فلان...»، «گزارشات فلان...»، را كار كردن روي يك طرح فيلمنامه مستند تلويزيوني به حساب آورد، بله من دارم رويش كار ميكنم. آنهم با خانه نشستن و حرص خوردن و عاطل و باطل افتادن.
همينجوري است ديگر. فقط اسمش دهان پر كن است: نويسندگي! فيلمنامهنويسي! سفارشينويسي!... وگرنه وسطش كه بيفتي، ميبيني كه تمام آن تعاريف زيبا از نويسنده و متن و فيلم و مخاطب، در اين تصوير خلاصه ميشود:
يك ميز نكبتي كامپيوتر يا يك ميز نكبتي كوچك كار و يك مشت كاغذ پارهي در هم ريخته. يك آدم داغان با يك فنجان نيمخورده (قهوه، نسكافه، چاي يا هر كوفت ديگري) و يك سيگار مثلاً.
و يك نقش دوم «از خود متشكرِ» «خود موفق پندارِ» «عوضيِ» «سوهان اعصابِ» «بيپدرمادر» كه هي به فواصل مساوي زماني و با چهرهها و لباسهاي مختلف ميآيد بالاي سر نويسندهي بدبخت بيپدر و هي عباراتي با معاني تقريبي «بيعرضه»، «مفتخور»، «آويزان»، «بيكار»، «الاف»، «تنبل»، «بيآينده» و «الكيخوش» خطاب به نويسنده ميگويد.
و يك جنگ لفظي در ميگيرد و صداها بالا ميرود و شخص سوهان اعصاب از اتاق خارج ميشود و نويسنده با دستهاي لرزان و فحشهاي زيرلبي مدتي به متنش خيره ميشود و بعد با مشت روي ميز يا توي مانيتور ميكوبد و سرش را توي دستهايش ميگيرد. بعد هم براي تمدد اعصاب سيگاري آتش ميزند يا مثل اينجانب گودر ميكند يا فال ورق كامپيوتري ميگيرد. تا يك ساعت بعد اعصابش به حالت عادي برگردد و دوباره نوشتن را از سر بگيرد... بعد افسانهي سيزيف دوباره از سر گرفته ميشود:
نقش دوم از خود متشكر سوهان اعصاب با لباس و چهرهي ديگري وارد اتاق ميشود و با ژست آدمهاي موفق همهچيزدار بالاي سر نويسنده ميايستد و تمام كارهاي او را بيمقدار و حقير ميخواند و زندگيش را بربادرفته قلمداد ميكند و به حالش تأسف ميخورد و ازش بازخواست ميكند و باز جنگ لفظي در ميگيرد و همان داستان تكرار ميشود...
علي ميگويد: خاك تو سرت. فلاني فلانجا با طراحي و كاشت ناخن فلان قدر درآمد داره. زن من فلان قدر درآمد داره و آينده داره. زن مرتضي داره ميره سركار. اونوقت تو هي بشين خونه و صب تا شب برو توي اينترنت. مثلاً ميخواي چيكاره بشي؟
- يه زن خونهدار معمولي كه فقط ميشوره و ميسابه و اصلاً هم هيچ وظيفهاي در قبال پول در آوردن نداره!
- خاك تو سرت! (علي توي بحثها كلاً به اين عبارت علاقه دارد)
- آره بابا جان. چجورياست كه توي اين كشور همهجوره همهچي به نفع شماهاست، اما پاي خرجي دادن كه ميرسه زن و مرد برابر ميشن؟ نه عزيزم. من ميخوام همون زن سنتي باشم. چونكه قوانين و خانواده و همهي كوفت و زهرماراي ديگه توي اين كشور همون سنتيه. هيچي تغيير نكرده. پس چرا الگوي اقتصاد خانواده بايد تغيير كنه؟... (در اينجا ميخواهم دقدلم را از بررسيها و تأملات اخيرم در مورد حقوق زن و وضعيت زن در جامعه ايراني، سرش خالي كنم و يك سخنراني جانانه در باب حقوق زنان برايش بكنم كه... به اين نتيجه ميرسم كه بيخيال!)
- خاك تو سرت. همون بشين پاي كامپيوتر ببين چي ميشه. جوجه رو آخر پاييز ميشمرند.
هي ميآيم بهش بگويم: آخه الاغ من دارم روي يه طرح تلويزيوني لامصب در مورد... اما نميگويم. به علي چه؟ به كسي چه؟ اصلاً چرا من در سي و يك سالگي بايد به برادر چهارسال كوچكتر از خودم جواب پس بدهم. همان پدرِ ديو.ثم كافي نيست؟
پدر. شوهر. برادر... زنجيرهي به هم متصلي كه هميشه بالاي سرت ايستادهاند و ازت جواب ميخواهند و برايت تصميم ميگيرند. نه. من به علي و به هيچ خر ديگري نميگويم كه به خاطر ماه رمضان كار آرايشگاهها كساد است و خانهنشيني من به اين علت است و اينكه دارم روي يك طرح براي يك كار تلويزيوني كار ميكنم و براي همين نشستهام و زل زدهام به مانيتور.
ميتوانم توضيح بدهم و خودم را مهم جلوه بدهم و در مورد خودم و كاري كه ميكنم اسامي دهنپركن به كار ببرم. اما عارم ميآيد كه براي كسي كه از خودم كمتر است توضيح بدهم كه دارم چه غلطي ميكنم و چه تصميمي براي باقي زندگيم دارم.
گور پدر نقش دوم از خود متشكرِ خود موفق پندارِ عوضيِ سوهان اعصابِ بيپدرمادر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر