دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۰

207: عروس به درد نخور

نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مرداد 1390 ساعت 0:24 شماره پست: 250
خودم مي‌دانم كه جوش‌هاي زير پوستي صورت و پشت بازو را كه بكني، جايش لكه‌ها و خال‌هاي قهوه‌اي باقي مي‌ماند و اصلاً قشنگ نيست كه صورت آدم پر از لك و پيس و پوست بازويش در لباس عروسي خال خالي باشد.

خودم بلدم كه ناخن پاي پديكور شده و لاك خورده، قشنگ‌تر و برازنده‌تر از ناخن قارچوي كج و كوله‌ي از ته كوتاه شده است.

كاملاً مستحضرم كه نشستن طولاني مدت پاي كامپيوتر، يك زن جوان را تبديل به يك قوزي عينكي شكم سه طبقه‌ي باسـ.ن تخت مي‌كند.

تا مغز استخوانم هم فهميده‌ام كه الأن پول ندارم و بهتر است اس‌ام‌اس بازي نكنم و زياد با تلفن حرف نزنم و بروم سر كار و پول در بياورم.

خودم واردم كه عروس جديد بايد خوشگل و برازنده و تعارفي و مبادي آداب و خوش لباس باشد و خودش را وازلين بزند و توي ماتحـ.ت فاميل شوهر فرو كند تا همواره در دل شوهر شيرين بماند.

از روز برايم روشن‌تر است كه خوش‌تيپ به چه كسي مي‌گويند و معيارهاي زيبايي امروز جامعه‌ي ما كدام است اما...

اما شما مي‌دانيد آدم افسرده به چه كسي مي‌گويند؟

به كسي كه مي‌نشيند كنج خانه و حالش از خودش و آينده‌اش و جامعه‌اش و ازدواجش به هم مي‌خورد و براي همين تخـ.مش نيست زيبا باشد يا به دل كسي بنشيند يا مبادي آداب به نظر برسد.
شب‌ها تا سه صبح قوز مي‌كند پاي كامپيوتر و شعر و ورهاي ديگران را مي‌خواند و با آمار وبلاگش ديالوگ مي‌كند و گاهي چيزكي مي‌نويسد و ساعت دو و سه‌ي صبح وبلاگش را آپ مي‌كند و يا فيلم مي‌بيند و در همان حال پوست لبش را تكه‌تكه جدا مي‌كند و لبش را خون مي‌اندازد و جوش‌هاي زيرپوستي پشت بازويش را مي‌كند و جايشان را لك مي‌كند و هي عمداً لاك ناخن پايش را پاك مي‌كند و از ته مي‌گيردش تا عين منگول‌ها به نظر برسد و تازه با اين ناخن‌هاي زيبا صندل جلو باز هم مي‌پوشد. به ناخن‌هاي دستش هم رحم نمي‌كند. تا يك ذره بلند شوند كوتاهشان مي‌كند و همانطوري به امان خدا ويلان و بي‌لاك رهايشان مي‌كند.
بله خودش مي‌داند كه لباس‌هاي گشاد و روشن آدم را قد كوتاه و چاق نشان مي‌دهند اما هوا گرم است و اگر شما به روح اعتقاد داشته باشيد، اي توي روحتان هوا گرم است، مي‌فهميد؟
خودش مي‌داند كه تابستان موي بلوند و پوست برنزه مد است. اما حس استخر رفتن تنها به انگيزه‌ي سياه سوخته شدن را ندارد چون پوست آدم از آفتاب لك مي‌شود و خوب هم نمي‌شود. موهايش را هم بلوند نمي‌كند چون در اثر دكلره آسيب مي‌بيند و بعد از هر بار استحمام عين پرز پتوي سربازي به هم مي‌رود.
خودش تمام حرف‌هايي را كه شما مي‌خواهيد بهش بزنيد فوت آب است. ابله و نادان نيست كه از راه مي‌رسد و مي‌رود توي اتاق و مي‌تمرگد پاي كامپيوتر و با شما نشست و برخاست و مراودات اجتماعي نمي‌كند و سريال‌هاي ماه‌رمضان و پي‌ام‌سي و من‌وتو و جم‌تي‌وي نمي‌بيند. از آدم به دور هم نيست. بلكه فقط همه‌ي ايدئولوژي و منطق و نصايح و قوانين شما را از خودتان بهتر از بر كرده است و ديگر حوصله‌ي تماشا و شنيدن دوباره‌اش را ندارد.
آدم كه سي و يك سالش مي‌شود ديگر هيچ چيز هيجان‌زده‌اش نمي‌كند،‌ حتي ازدواج. اين را از من بشنويد:‌ يا خيلي زود ازدواج كنيد يا هرگز ازدواج نكنيد! چونكه ازدواج يك كارناوال ابلهانه است كه وقتي قاطي‌اش مي‌شوي هر لحظه خودت را لعنت مي‌كني و به همه كس‌ و كارت فحش مي‌دهي.
من لباس آبرومند نمي‌خواهم.
من قيافه‌ي جذاب و هيكل مانكن و پوست خوب نمي‌خواهم.
من عروس خوبي براي كسي نمي‌شوم.
اصلاً همين گـ.هي كه مي‌بينيد هستم. ولم كنيد. يا همينطور با من بسازيد يا بگذاريد توي چراگاه‌هاي خودم كما‌في‌السابق بچرم و جفتك بيندازم. رامم نكنيد. من اين نيستم.
به درد خودم نخورده‌ام.
به درد شما بخورم؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر