شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۹

140: عفو بفرماييد


 نوشته شده در شنبه چهارم دی 1389 ساعت 10:45 شماره پست: 167

چکار کنم که مدلم اینطوری است؟
دیگران وقتی باید عصبانی بشوند، می شوند. به وقتش می بخشند و به وقتش نمی بخشند و قهر می کنند. تکلیف شان با خودشان و همه روشن است. اما من اولش زیادی عصبانی می شوم. بعدش یک تحلیل درست و حسابی می کنم از نوع روانشناسانه-جامعه شناختی.
بعد شرایط یارو را درک می کنم و عصبانیتم که فروکش می کند هیچ، دلم هم برایش می سوزد. بعد هم به کل می بخشمش و ماجرا را فراموش می کنم. وقتی هم قلباً کسی را بخشیده باشی و ازدستش دلخور نباشی، اگر مجدداً سعی کند باهات تماس بگیرد، ردش نمی کنی و بهش روي خوش نشان می دهی. خب این از نگاه آن شخص چطوری است؟ به زنی توهین کرده و رفته و حالا که برگشته زنیکه دوباره تحویلش می گیرد  قضیه را به کل فراموش کرده. پس حتماً یا به توهین عادت دارد و بی شخصیت است. یا فوق العاده تناقض شخصیت و یا فراموشی دارد.
مردم حق دارند که در مقابل من گیجمانی بگیرند
می گویند این سبک تحلیل کردن روابط و محیط، باعث کم شدن تعارض با محیط و آرامش روانی و عمر طولانی و سلامت جسمی می شود. با این حساب اگر من در یک ساعت اول هر درگیری و دعوایی سکته نکنم، دیگر رویین تن خواهم شد.
اما خودم به این نتیجه رسیده ام که آنقدر اعصاب ضعیفی دارم و فشار شدیدی روی ذهنم هست که این سبک تحلیل و آنالیز را صرفاً به عنوان یک مسکن و آرامبخش برای آزاد کردن و سبک کردن فکرم استفاده می کنم.
وگرنه با آن شدت عصبانیت و ناراحتی ساعات اولیه هر ماجرا، حتماً به پایان روز نرسیده می زدم خودم و یا یارو را ناکار می کردم.

مرا ببخش دوستی که تا حالا صد دفعه ازت پرسیده ام: راستی تو آخرش ارشد خوندی یا نه؟ رشته ات چی بود؟
مرا ببخش دوستی که همیشه تویی که اول اس ام اس تبریک عید و تولد و مناسبت های دیگر را برایم می فرستی و من چون چیز مربوطی توی گوشیم پیدا نمی کنم، یک در میان فقط تشکر می کنم و می گویم برای تو هم مبارک باشد.
مرا ببخش دوستی که بعد از سال ها دوستی هنوز روی عادت دوران دبیرستانمان، به نام فامیلت را به جای اسم کوچکت صدا می کنم.
مرا ببخش دوستی که در تمام مدت دوستی مان همیشه ساعات قرارهای مان را من تعیین کرده ام و تو فقط موافقت کرده ای.
مرا ببخش مردی که وقتی بودی همیشه بیشتر تو تماس می گرفتی و بیشتر تو مرام می گذاشتی و تو تحویل می گرفتی و وقتی رفتی بلافاصله شماره تلفن ات را از گوشی و آی دی ات را از لیست مسنجرم پاک کردم و دو هفته بعد هم که تماس گرفتی پرسیدم: شما؟
مرا ببخش معشوقی که تمام مدت دوستی مان فکر می کردی فراموشکارم و بهت اهمیت نمی دهم و برایت ارزش قائل نیستم. که خودخواهم و به اندازه ی کافی منت کشی نمی کنم. که مغرورم و به اندازه ی لازم معذرت خواهی نمی کنم.
مرا ببخش خواننده ی وبلاگی که همیشه تو اول پست های مرا می خوانی و من خیلی دیر به دیر و فقط وقتی ازم دعوت کرده باشی به وبلاگت سر می زنم و از روی تنبلی همانجا در قسمت نظرات جوابت را می دهم.
مرا ببخش تنها مرد حالا و این سال های زندگی ام که وقتی بهم می گویی که همین الأن زنگ می زنی خانه مان، فراموش می کنم و به جای من کس دیگری تلفن را جواب می دهد و شرمنده می شوی.
مرا ببخشید ای تمام انسان های حالا و گذشته ی زندگیم. من بد نیستم. سادیست نیستم. از آزار شما لذت نمی برم. و قصد تحقیرتان را ندارم. حتی هرگز نمی فهمم که کسی را رنجانده ام. من فقط خودم را بسیار دوست دارم و کمی ذهنم مشغول است.
دوستتان دارم. از بودنتان آرامش می گیرم. وقتی ازم می رنجید پریشان می شوم. وقتی می روید دلم برایتان تنگ می شود. اما ذهن من، دشت وسیعی است که چراگاه اختصاصي گله اسب هاي وحشي افكارم است. و من هر بار شما را در این زمین پهناور خودشیفتگی ام گم مي كنم. مرا ببخشید که خودم را زیاد دوست دارم و زیاد به خودم فکر می کنم.
________________________________________
پ.ن: از دوستاني كه به من لطف داشتند تشكر مي كنم. بي ادب نيستم. فقط ترجيح ميدهم خيلي درگير حواشي نشوم. [لبخند]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر