من اگر ساعات زندگي روزانهام را تقسيم بر سه كنم (حالا مثلاً روشنفكر بازي درمياورم و تقسيم بر چهار ميكنم) اينطوري ميشود:
1- شستن لباسزير و جوراب و لباسهاي مجلسيام كه نميشود توي ماشينلباسشويي انداخت، جلوي دستشويي.
2- بحث ابدي و ازلي اپيلاسيون «مو». از همه نوع: زائد. دست. پا. صورت و...
يك زماني از ديدن بناهاي تاريخي كه در حال يكسان شدن با خاك بودند و خواندن مبحث فرسايش بلنديها و كوهها در درس جغرافيا، به اين نتيجهي فلسفي رسيده بودم كه: همهي بلنديها به طور طبيعي تمايل به فرسايش دارند و همهچيزي كه بشر سر هم كرده، اگر ازش غفلت كند به سرعت شروع به فروريختن و بازگشت به خاك ميكند. مثلاً دم دستيترين مصداقش اين است كه كافي است يك هفته گردگيري نكنيد: يك ميليمتر خاك روي اثاثيه و كف منزل مينشيند. حالا بكنيدش يك ماه... يك سال... صد سال... خاك پيشروي ميكند. سقف ميريزد.ديوارها خراب ميشوند. نفوذ مقاومت ناپذير خاك.
حالا رشد بيرويهي مو و هجومش از همه طرف به من هم اينطوري است. مثل گياهان وحشي آمازوني.
3- موهاي فرفريام.(اين هم به نوعي زير مجموعهي بخش دوم است.)
اگر فكر ميكنيد داشتن موي فر مسألهي سادهاي است و حتي ميتواند به جذابيت آدم اضافه كند، عين چي در اشتباهيد.
4- كارهاي پيش پا افتادهي ديگر. اعم از سركار رفتن و كسب روزي. فعاليتهاي حياتي. چسهكلاسهاي روشنفكري. بيرون رفتن با دوست پسرم. وبلاگنويسي. غم خوردن براي دوستانم. كلكل با خوانندههاي وبلاگم. فلسفيدن. دعواهاي سريالي با پدرم. كشف زواياي تازهاي از خودشيفتگي و... تمام كارهاي حاشيهاي دنيا.
گاهي ديوانه ميشوم و تصميم ميگيرم موهايم را صاف كنم. ميگويند: هرچي مو داري ميريزد. خوب بنده هم كه آرزوي كچلي ندارم. با سشوار صافش ميكنم. واي به روزي كه هوا گرم باشد و عروسياي مهمانياي چيزي دعوت باشم. سه بار... قسم ميخورم سه بار تا دم رفتن سشوارش ميكنم و هنوز قدم به مجلس نگذاشتهام كه از زير، شروع به فر خوردن كرده.
هر روز صبح سشوار. حداقل يك ربع.
حالا بگير كه نخواهم صافش كنم. (كور خواندهاي اگر فكر ميكني كارم ساده ميشود و ديگر مشكلي نيست. )
فرفرياش ميكنم. مجبورم از ژل استفاده كنم كه با يك بار روسري سر كردن يا خوابيدن وزوزي و به هم ريخته نشود. ژل هم كه بزنم بايد «ديزاين»اش كنم. باور نميكنيد؟ ميخنديد؟ به جان شما هر حلقهاش را بايد ديزاين كنم. وگرنه مثل ديوانههاي زنجيري به نظر ميرسم. بايد رامشان كنم و نوكهاي تيزشان را بدهم زير.
حالا اين هيچي. روسري را كه روي سرم مياندازم، كلهام ميشود عين ديگ وارونه. حالا بايد مثل بالش با مشت و لگد بكوبمش كه جمع و جور بشود.
اين هم هيچي. كافيست يك باد توي روسريام بوزد. عين فنر رو به هوا سيخ ميشوند و بايد يك شيشهي رفلكسي، آينهي ماشيني، مغازهاي، چيزي پيدا كنم و دوباره مرتبش كنم.
كافيست شب بشود و روي اين موها بخوابم (اگر با آن بدخوابي مزمن و اين حلقههاي نخواب ژل خورده زير گوشم و صورتم بتوانم بخوابم) صبح كه از جا بلند بشوم عين برق گرفتهها شدهام. هر تار مويم يك زاويهي 127درجه با تارهاي ديگر و فرق سرم ساخته كه بايد سينوساش را حساب كنم و در كوتانژانتاش ضرب كنم تا به ريخت آدميزاد برگردم.
اصلاً صبح، براي من يك مسآلهي لاينحل هميشگي بوده است. آنهم به خاطر موهايم.
معضل ديگر حمام كردن است. آنهم براي من با اين پوست چرب و وسواس نسبت به هرگونه بو و چربي و آلودگي.
يكي از دو سشوارم چند روز پيش سوخت. آن يكي هم چسكي است و جان ندارد كه موهايم را صاف كند. براي همين هم تصميم گرفتم اين هفته را به صورت فرفري بگذرانم.
حالا نگاه كن كه هر روز صبح با يك شكل و قيافه بيدار ميشوم. و هربار كه خشكشان ميكنم يك جور از كار در ميآيند. لعنتي اصلا قابل پيشبيني نيست. مثل اين شكلهاي ابر و باد ميماند كه اگر دقيقاً همان مقدار رنگ را همانجاي كاغذ بريزي و به همان سمت حركتش بدهي، امكان ندارد مثل همان شكل قبلي را توليد كند.
پويان شايد براي دلخوشيام ميگويد: عيبي نداره. عوضش مث دختراي ديگه هميشه يكنواخت نيستي. چند تا ورژن داري!
موي فِر: ---------- غ------------ق------------پ------------- است!!!
پ.ن: اين كه گفتم يك فحش نبود. منظورم غير قابل پيشبيني بود.
ياد ديفرانسيل پيشدانشگاهي افتادم كه توي جوابهاي معادلات چند مجهولي درجه دو، هميشه يكي از جوابها غير قابل قبول بود كه به اختصار، توي تمرينهاي دفترمان مينوشتيم: غ.ق.ق
پ.ن2: خواهشاً نگوييد مسأله را زيادي پيچيده كردهام و سخت گرفتهام. در اثبات مدعايم همين بس كه خواهرم كه هميشه از موهاي صاف بيحالتش شاكي است وقتي ماجراهاي من و موهايم را ميبيند، همان دم رو به بارگاه خداي تعالي كرده و ميگويد: خدايا! گـه خوردم. (باور كنيد هر بار سر صحنهي نبرد من با موهايم همين را گفته!!!)
پ.ن3: ميخواهم فيلم مصائب مسيح2(مصائب خودشيفته) را همين روزها براي مراسم اسكار بفرستم. حالا اگر روي دست محموت بلند شدم و هرچه مسيحي توي دنيا بود را به واسطهي ذكر مصائب سيسالهي خودم به اسـ.لام هدايت كردم، به من ايمان ميآوريد؟ (حوصلهي ذكر كراماتم را ندارم. )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر