شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۱

274: اشيـ.اء از آنچه در آيـ.نه مي‌بيـ.نيد به شما نزديـ.ك‌ترند

هنوز همان خري‌ام كه بودم. عشق و عاشقي؟ نه. از ما گذشته. درباره‌ي يك زن، بد قضاوت كردم.
چند سال است دورادور مي‌شناسمش. مطلقه است. شوهر و بچه‌هايش از ايران رفته‌اند. جدايي‌شان شايد فقط به همين علت ساده بود كه او به خاطر كارش مي‌خواست ايران بماند، و شوهرش به خاطر بچه‌ها لازم مي‌ديد برود. حالا هر چي. نمي دانم. طلاق، طلاق است ديگر. حالا به هر علتي.
چند سال است خبر دارم كه تيك و تاك خفيفي با يكي از دوستان ديگرمان در گروه دارد و با دست پس مي‌زند و با پا پيش مي‌كشد. از ماجراي عشقي ديگرش هم كمابيش خبر دارم. توي گروه‌هاي دوستانه اين خبرها به سرعت برق و باد پخش مي‌شود. آيا اينكه زني مطلقه از اينجور شيطنت‌ها بكند نشانه‌ي هرز.گي است؟ نه. ربطي به ا.سلام و اين چيزها ندارد. موضوع نياز به «مرد» (نمي‌گويم صكس) است. لااقل من تا قبل از اين اينطور فكر مي‌كردم.
اما تازگي بين اين زن و دوست صميمي ما و يك تازه وارد به گروه، مثلث عشقي‌اي در گرفت كه زن در آن عليرغم شأن و منزلت خود، نفر سوم را كه آدم بي‌مقدار و كثيف و ظاهر فريبي است و از لحاظ سني خيلي كوچكتر از خودش است انتخاب كرد و دوست ما (ضلع ديگر مثلث) نابود شد.
واكنش من به ماجرا معلوم است: طرف دوست قديمي‌ام را گرفتم و زن را محكوم به هرزگي سر پيري كردم. چه حقي دارد با سن خر پيره و سه دفعه ازدواج و طلاق، تازه بيفتد دوره و از پسرهاي جوان دلربايي كند و به مثابه «رقيب عشقي» بين‌شان جنگ برپا كند؟ فتنه‌گري در سن چهل و دو سالگي چه معنايي مي‌دهد؟ موقعيت ضعيفي ندارد. پول كم ندارد. كمابيش هنوز زيباست و هيچوقت توي زندگيش محتاج توجه هم نبوده. پس چه معني دارد اين كارها سر پيري؟ زنيـ.كه!
سوءاستفاده‌اش از احساس ساده و پاك رفيق ما، بي‌برو برگرد بهم محرز شده. توي اينش بحثي نيست. فقط تا حالا فكر مي‌كردم اين هرز.گي است و حالا مي‌بينم حماقت بوده.
تمام داستان اين است: «هرز.گي» وجود خارجي ندارد. كلمه‌ي بي‌معني‌اي است.
برو از تك‌تك زن‌هايي كه جنـ.ده شده‌اند و كنار خيابان مي‌ايستند بپرس از كجا به اينجا رسيده‌اند... ته حرف همه‌شان مي‌رسد به تنهايي و ضربه‌هاي روحي و احساسي. به شكست‌هاي پياپي. به واماندگي از همه جا.
من نمي‌فهمم زن چادري كه اداي مذهبي‌ها را در بياورد برود اين كارها را بكند يعني چه و اسـ.لام اصلاً حرف حسابش چيست و قانون و تبصره‌اش چه هست و فلان رسا.له و فلان حاج آقا چه مي‌گويد در اين باره. من نمي‌فهمم عشق و عاشقي مال چه سن و سالي است و روانشناسي در اين باره چه مي‌گويد. من نمي‌فهمم قانون دوستي و رفاقت چيست و كجاها چطور مصداق پيدا مي‌كند و خطوط نامرئي‌اش كجاست.
با من از «تنهايي» حرف بزنيد. اين را مي‌فهمم.
با يك نفر از كاري كه زنك كرده بود مي‌گفتم و اينكه هرجوري به هر طريقي كه استدلال كني توي كت‌ام نمي‌رود اين چيزها... كه زد به كوچه‌ي علي چپ تنهايي. گفت كه زنك گاهي بهش زنگ مي‌زده و يك ساعت درباره‌ي گربه‌اي كه بهش غذا مي‌داده و سقط شده يا مرغ ميناي كوفـ.تي‌اش حرف مي‌زده. كه مشت مشت قرص آرامبخش مي‌خورده...
ببين! خود خدا هم از آسمان هفتمش مي‌آمد پايين و ساعت‌ها برايم نطق مي‌كرد كه اين كار زنك را توجيه كند، نمي‌توانست قانع‌ام كند كه اين يكي توانست با توصيف تنهايي زنك، دلم را نرم كند.
حق داشت. حق دارند. آدم‌هاي تنها حق دارند كه براي نجات از چاه تنهايي، به هر ريسماني چنگ بزنند.
من فقط همين را مي‌توانم بفهمم و ديگرش به من مربوط نيست.
ربطي به چادر ندارد. ربطي به شغل و سن و اين چيزها ندارد. به نظر من اگر كسي زنگ زد به تو و يك ساعت براي مرگ گربه‌اش گريه كرد، حق دارد هرجور هرز.گي بكند. حق مسلم‌اش است. من مي‌گويم. با من بحث نكنيد. باور كنيد اينطوري است.
من كه باشم كه درباره‌ي تنهايي در چهل و دو سالگي حرف بزنم؟ من كه ده سال با يك پسر دوست بوده‌ام و با خودش ازدواج كرده‌ام و تا حالا هيچ خيانتي بهم نكرده و همه‌جوره تحمل‌ام مي‌كند... من كه باشم كه درباره‌ي تنهايي يك زن ديگر قضاوت كنم و يا درباره‌ي راهي كه براي پر كردن اين تنهايي پيدا كرده؟
آدم سي و دو سالش هم كه بشود خـ.ر است. من خــ.رم. چون كه هنوز نمي‌توانم درباره‌ي كسي يك قضاوت درست درمان بكنم. چون كه هنوز چيزها را فقط از يك جنبه مي‌بينم و براي جنبه‌هاي ديگر كور مي‌شوم.
شايد يك روز رسماً از آن زن عذرخواهي كنم. حالا نه. يك روز.

                                                                                         
پ.ن: نقطه گذاري بين حروف «عنوان»، ماجراي عجيبي دارد. باز كراماتم گل كرده!

۱ نظر:

  1. بدنریتن حالتش اینه که دورو برت پر از آدم باشه یا حتی کنار دستت شبا یه نفر بخوابه، ولی تو باز هم اوقاتت رو با یه گربه پر کنی و برای مرگش یک ساعت زجه بزنی ... این دیگه زجره

    پاسخحذف