-
برين گمشين. همهتون برين گمشين. ميرم وبلاگمو مينويسم. سرويساي
عـ.ن ايروني همينشون خوبه كه لاقل فيلـ.تر نيستن كه چپ و راست بالا نيان.
اينها را در حالي مينويسم كه پاييز است و دماي اتاقم در
اثر كولر به زير صفر رسيده و هرچه سايت باز ميكنم فيلـ.تر است و گوگلپلاس
فيلـ.تر است باز هم كه ميشود نميتواني كامنت بگذاري و پست بنويسي و فيـ.سبو.ك
فيلـ.تر است و تو.ييتر فيلـ.تر است و من آنقدر نقطه بين كلمات گذاشتهام براي
فيلـ.تر نشدن كه بگـ.ا رفتهام و همين الأن بابا آمد چراغ اتاقم را خاموش كرد و
رفت كه وظيفهي پدرانهاش را انجام داده باشد. و من اينها را در حالي مينويسم كه
در يك شب قطبي وسط يك عالمه خانهي اسكيمويي دارم از سرما تلف ميشوم و هيچ كس در
كلبهي نكبتي برفياش را به رويم باز نميكند.
من از اين جهان متنفرم. حتي بيادبي است، عـ.نم ميآيد. جهان
دربستهي فيلـ.ترينگ. جهان محدود ايراني بودن. دهاتي به نام ايران، محصور بين يك
عالمه رشته كوه بلند. اين طرف كوهها زمستان. آن طرف كوهها تابستان.
عصري پارك طالقاني بوديم. نگاه كردم ديدم اوووووووووووووووه
چقدر آدم جواد داغان! چرا تا حالا توجه نكرده بودم؟ اينجا فقط ورزشكار دارد كه عين
اسب عصاري ميدوند و گرد و خاك ميكنند و پيرمرد ديوانهي وراج دارد كه با دخترها
ميلا.سند و آدمهاي جواد.
سـ.گ بودم. دعوايمان شده بود. صبح عمداً بيدارم نكرده بود
كه دير بشود و اگر شد اصلاً نرويم. ده و نيم بيدار شديم و تا يازده و نيم كش و قوس
آمد و طولش داد تا قانعم كند كه بهتر است نهار بخوريم و بيخودي بساط سيخ و ذغال و
ظرف و ظروف دنبالمان راه نيندازيم. نخواستم جلوي پدر مادرش خيلي باهاش كلكل كنم.
كوتاه آمدم. اما از همان موقع ميدانستم كه دارد داستان ميچيند كه عصر هم
بپيچاند. تازه صبحانهي ساعت يازده،نهارش ساعت چند ميشود؟ لابد دو. ساعت دو نهار
خورده بوديم و من داشتم اين در و آن در ميزدم كه ديگر جمع كند گورمان را گم كنيم
يك جهنمي. ديدم باز دارد لا.س ميزند و كش ميآيد. چه مرگت است ديگر؟ مامان اينها
ميخواهند بروند خانهي فلاني... بعد آيا بهتر نيست ما در خانه بمانيم و قليـ.ان
بكشيم و... هوارم درآمد.
-
هيچي نگو. فقط سريع حاضر شو. هيچ بهانهاي هم نيار. من توي
خونه بمون نيستم.
تمام سعياش را كرد و وقتي روي سگم را ديد و متوجه شد هيچ
رقمه نميتواند خـ.رم كند، قيافه گرفت و عين برج زهرمار پاشد حاضر شد و راه افتاد.
حالا من بيشتر عصباني بودم كه او اصلاً چرا بايد چنين
انتظاري داشته باشد و به چه حقي بهش برخورده كه داريم ميرويم بيرون؟ و آيا اصلاً
بنده كنيز مادرش بودهام كه از پنجشنبه عصر در خدمتش باشم و مويش را رنگ كنم و
سفره پهن و جمع كنم و ظرف بشويم و صبح تا ظهر باز همين داستان و آخرش... آخرش هم
بتمرگيم توي خانه تا شب؟ اصلاً چرا حالا كه اينقدر لفتش داده و برنامه را عقب
انداخته كه ساعت دو و نيم با دعوا و اوقات تلخي از خانه زدهايم بيرون و جايي غير
از پارك طالقاني كه مترو خور است نميتوانيم برويم، به جاي اينكه ازم معذرت
بخواهد، طلبكار هم هست؟ با احتساب زمان رفت و برگشت، ما جمعاً ميتوانستيم دو ساعت
مثل آدم توي پارك بنشينيم و فقط هم چاي و قلـ.يان داشتيم و لاغير. آيا در واقع اين
من نبودم كه بايد از او طلبكار ميبودم و او نبود كه بايد نازم را ميكشيد كه محل
سگش بگذارم؟ عجبا!
خلاصه اينطوري شد كه هر دو سـ.گ بوديم و توي راه هم به پاچهي
هم پريديم و دعواي مفصلي هم كرديم و يك
عالمه دريوري هم به همديگر گفتيم و من بهش گفتم كه از دروازده دولت ميروم
سمت خانهمان و اصلاً پارك برو هم نيستم و به درك و به جهنم و اينجور چيزها. او هم
گفت كه به درك اسفل السافلين و اصلاً لياقت ندارم و اين چيزها.
بعدش من ديدم كه بهتر است توي آن شلوغي مترو سعي نكنم
بيخودي از روي صندليام پاشوم و بيرون بروم. چون كه او به هرحال نخواهد گذاشت من پياده بشوم و در بهترين حالت فقط
صندليام را از دست دادهام و تا مقصد سرپا ميمانم. براي همين خودم را چـ.س نكردم
و محترمانه موضعام را حفظ كردم و فقط رويم را ازش برگرداندم كه زياد هم پررو نشود
و يادش نرود كه قهرم. قهر الكي نبودم. سرم از عصبانيت درد گرفته بود. اصلاً هم
خوشحال نبودم كه داريم ميرويم بيرون و قليـ.ان ميكشيم و اين مزخرفات. كوفتم شده
بود. اين اصطلاح دقيقش است.
آخرش نزديكيهاي پارك سعي كرد مثل هميشه آشتي كند. ناشيانه.
با اصرار در گرفتن دستم يا انداختن دستش دور شانهام و لوس كردن صدايش كه: آشتي
ديگه! غلط كردم. حالا تو هم بگو غلط كردم ديگه!
چه فايده داشت؟
تمام اينها چه فايده داشت؟ اين دعواهاي وحشيانه و بعدش اين
آشتيهاي كسالتبار؟ اين غلط كردمهاي بيمعني؟ اين دوستت دارمهاي بيمزه؟
من خسته بودم فقط.
فقط خسته.
دستم را گرفت به هرحال. كمي مقاومت كردم ولي بعد تسليم شدم.
سعي كرد بخنداندم. كمي مقاومت كردم ولي بعد تسليم شدم. سرم اما كماكان درد ميكرد
و چهرهام به هم ريخته بود.
رفتيم يك جايي كه اصلاً برايم فرقي نميكرد چه جهنمي باشد
روي يك سكو نشستيم. بساط پهن كرديم و ذغال قليـ.انمان را كه كنار آتش يك عده ديگر
گذاشتيم، ديگر كارمان درآمد. پيرمرد خل و چلي بود كه با زير پيراهن ركابي و شلوارك
سراپا سفيد آن وسط ميگشت و پوستش را برنزه كرده بود. دختر و پسري كنارش بودند كه
بهشان نميخورد فاميلش باشند. بچهسال و جواد بودند. من پاك لال بودم و جواب
افاضات پيرمرده را نميدادم و فقط گاهي از دور با صدايي خفه كه از ته چاه در ميآمد
بهشان تخمه و پفك و چاي تعارف ميكردم. تعارف بگير نگير دارد و آخرش جوري شد كه به
خودمان آمديم و ديديم كه يك دوجين بچهي هجده بيست ساله با گيتار و گيس بلند و دو
تا پيرمرد جلف خل و چل و دو تا دختر كم سن و سال لات سيگاري دورمان جمع شدهاند.
يكي لپتاپش را گذاشته بود وسط زيرانداز ما و انريـ.كه
انداخته بود بالا. دو تا گيتار ميزدند و شهرام شكوهي ميخواندند. دو تا از حكايت
دعواي فلان جايشان با بچههاي فلان محل ميگفتند. دخترها هم يكي عين زامـ.بيها
چسبيده بود به قليـ.ان ما و آن يكي سيـ.گار چـ.سدود ميكرد. پيرمرده هم اين وسط
داشت عين تيربار ما را به نصيحت ميبست كه اينجوري زندگي كنيم و آنجوري با هم تا
كنيم كه خوشبخت بشويم.
از دختر سيگـ.اريه پرسيدم: متولد چندي؟ گفت: حدس بزن. گفتم:
هفتاد. گفت: آره... دروغ گفت. هفتاد و سه هم نبود. پيرمرده داشت مخش را ميگافيد
كه سيـ.گار نكش و با پسرها نـخو.اب و پا.رتي نرو و... بهش گفتم: آقا فلاني! ولش
كن. بذار بكشه. هرچيزي يه كرمي داره كه بايد بيفته. بايد اينجا (به مغزم اشاره
كردم) تموم بشه. فايده نداره نصيحتش كني... نه دختره فهميد چه گفتم و نه پيرمرده.
چون يكيشان هنوز نصيحت ميكرد و يكيشان هنوز گوش نميداد.
به خودم گفتم: نگا كن! همينه. همين آدما. همين جا. بايد
اينجوري باشه. بايد پاشي بياي يه جهنمي. يه عده دورت جمع بشن. كص بگن و كص بشنون و
شلوغ كنن. بايد وقت نكني فكر كني. بايد مخت و بكار بگيرن. بايد يهو نگا كني ببيني
ساعت 6 عصره و هوا داره تاريك ميشه. بايد روزت بگذره و نفهمي چطور شد. همينه.
درستش همينه.
به پسر گيتاريه گفتم: بلدي شاهيـ.ن نجـ.في بخوني؟
هيجان زده گفت: آره. كدومشو؟
-
رانندگي در مسـ.تي.
به پسركي كه باهاش همسرايي ميكرد گفت: «گلايول» رو بريم؟
-
بريم... (منظورشان همان «رانندگي در مسـ.تي بود»)
روزمان سپري شد.
شب آمد تا پاي زيراندازمان.
گفتم: بريم.
-
بريم...
وسايل را توي كولههايمان ريختيم و راه افتاديم.
زیبا
پاسخحذف:)
حذفتو اولين كامنت گذار محترمي!
خیلی نامردیه که آدم میخواد یه کامنت ساده بزاره تمام سوالهای شب اول قبرو از آدم میپرسه!
پاسخحذف