آخ که چه حالی به خودم دادم.
اینکه اول صبح به جای اینکه بروی سر کار و روزت را الکی تلف کنی و عصر خرد و خمیر برگردی خانه، گشادیات بیاید بلند بشوی و بگیری تخت بخوابی خیلی حال میدهد.
بعد هم بلند شوی و بروی بانک و کارهای ماندهی بانکیات را سر و صورت بدهی. بیایی برای خودت دو تکه نان تُست کنی و با کره و مربا بخوری. لواشکی را که شوهرت ز شمال آورده باز کنی و در حال بازی کردن cradle of persia بخوری. بعد بروی برای خودت قهوه دم کنی و شیر داغ کنی و نسکافهی سنتی دستساز بخوری و بعد هم بروی ادامهی کتاب هرتزوک را بخوانی...
از این بهتر امکان ندارد.
یا لذتهای من خیلی کوچک شدهاند... یا یاد گرفتهام از همهی چیزهای به این کوچکی لذت ببرم.
این یعنی افسردگی؟
بلوغ؟
(...)خل شدن؟
نمیدانم چرا توی کارهای بانکی مثل منگُلها میمانم. از در بانک که میروم تو عین آلیس در سرزمین عجایب میشوم. نمیدانم اصطلاحات تخصصی کدام هستند و الأن در فلان مورد باید سراغ کدام باجه بروم و چه بگویم و کجا را امضا کنم و چکبازی و این چیزها یعنی چه؟
به خدا بیسوادها توی این چیزها از من بیشتر استعداد دارند. صبحی که سیستم گویا شمارهی 279 را به باجهی 3 خواند، رفتم جلو و در حالی که کارمند باجه بغلی داشت چشمم را درمیآورد، از آن یاروی باجهی 3 درخواست فرم افتتاح حساب و خواباندن چک و پرداخت اقساط کردم. به خیر گذشت. شاید خندهتان بگیرد که کارهای به این سادگی را برای خودم سخت میکنم، اما من به هرحال توی بعضی چیزها این مدلیام. مثلاً هرگز تختهنرد را یاد نگرفتم. یعنی اصلاً هیچوقت سعی هم نکردم. نگاه هم نکردم. طرفش هم نرفتم. انگار که چیز ممنوعهای باشد!
به هرحال وقتی از یارو دربارهی گزارش حساب و صورتحساب اینترنتی پرسیدم یک طوری که انگار به من نمیآید که چیزی بارم باشد، گفت: چیز مهمی نیست. گفتم که به هرحال به ADSL دسترسی دارم و اگر امکان اطلاع از صورتحساب از طریق اینترنت هست که چه بهتر. گُرخید!!!!!!!!!!!!!!!!
بعد هم در حالی که هاج و واج مراقب بازتابهای چهرهام بود، نام سایت و یوزر و پس وورد را داد و نگاهم میکرد که ببیند بالای سرم خبری از علامت سوأل هست یا نه... خجالت کشیدم.
تازه در همین حال آن یارو ابرو پاچه بُزی باجه بغلی هم داشت بر و بر نگاهم میکرد.
چقدر احساس منگُلی کردم.
از سرزمین عجایب بیرون آمدم، در حالی که داشتم فکر میکردم چرا باید کارهای به این سادگی را برای خودم آنقدر مشکل کنم و سراغشان نروم که یک کارمند دونپایهی بانک فکر کند من با آن آدم بیسوادی که به جای امضا، انگشت میزند برابرم و لزومی ندارد در باب صورتحساب اینترنتی توضیحی بهم بدهد، چون که به هرحال از این چیزها سر درنمیآورم؟
ساعت ٩:٤۱ ق.ظ ; ۱۳۸٩/۱/٢٥
پيام هاي ديگران(21) لینک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر