سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹

74: شاهين و ندا


فیلم را بارها دیده بودم. دختری که کف آسفالت طاقباز افتاده و چشم‌هایش می‌رود. مرد بالای سرش هنوز امیدوار است. سیاهی چشم‌ها راه می‌گیرد به کناره و سفیدی می‌ماند. ترسناک است. هربار دیدنش می‌ترساندم. بعد انفجار خون است. از بینی و دهان و گوش. تمام صورت خون. مرد فریاد می‌کشد. امید از دست می‌رود... طاقباز روی فرش خانه با هندزفری در گوش شـاهین گوش می‌کردم. مرا می‌کشت. حتی وقتی فحش می‌داد. هر ترانه بهتر از قبلی. «مطرب وطن فروش». چقدر خواننده توی دنیا هست که ترانه‌هایش آدم را اینطور بخنداند؟ اسم ترانه، «ندا» بود. مضمونش را حدس می‌زدم. اولش فقط صدا بود. صدایی که به مردی امید می‌داد. و مردی که ندا را تسلا می‌داد و می‌گفت که چیزی نیست و خوب می‌شود. می‌گفت‌: نفس بکش... بعد صدا توی گلوی مرد شکست. پس رفت. مرد فریاد کشید: وا.......ی.... صدای مردم در هم ریخت. مرد کلمه‌ای را تکرار می‌کرد... تکرار می‌کرد... تکرار می‌کرد... مردم فریاد می‌کشیدند... ندا مرده بود... من می‌شنیدم... و بعد ترانه شروع شد. اشک‌هایم مثل سیل جاری شدند. فکر کردم چون بار اول است این صحنه را غیرتصویری مجسم می‌کنم اینطور شده‌ام. دوباره از اول گوش دادم. جلوی اشک‌هایم را نمی‌توانستم بگیرم. چقدر خواننده توی دنیا هست که ترانه‌هایش آدم را اینطور بگریاند؟

 ساعت ٩:۱٩ ب.ظ ; ۱۳۸٩/٢/٢۸ 
پيام هاي ديگران(16) لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر