پنجشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۹

75: تفاهم با يك عمله


امروز صبح توی کوچه پس کوچه های میدان بهارستان که می رفتم به سمت محل کارم، یک مردکی دنبالم افتاده بود. یک بار دیگر هم همین طوری دنبالم آمده بود و محترمانه ازش خواسته بودم مزاحمم نشود و حوالی محل کارم شانه به شانه ام پیاده روی نفرماید. آن بار تا جلوی در ورودی بدرقه ام کرد و خیالش راحت شد که می داند کجا کار می کنم. فکر کردم سریش برطرف شده و دیگر نخواهد آمد و خوشم آمد از خودم که چطور در یک حرکت تکنیکی ناک اوتش کرده ام که رفته و دیگر هم برنگشته. اما امروز صبح باز متوجه شدم کسی از پشت سر دارد باهام مکالمه می کند. یعنی مونولوگ بود دیگر. من که نه جواب می دادم و نه حتی توجهی در حد یک نیم نگاه بهش نشان دادم. خداییش از این روحیه ی مبارزه طلب و سمج آقایان خوشم می آید که از رو هم نمی روند و به گمانم رمز موفقیت شان هم دقیقاً در همین است! ما خانم ها اگر اینهمه ضد حال بخوریم می رویم خودکشی می کنیم.
خلاصه یارو همین طور به صورت متکلم وحده بنده را مشایعت می کرد و من هنوز هم نمی دانستم چه خری است اصلاً. داشت یکی یکی تفاهم های مان را بر می شمرد: که همکار هستیم و نمی دانم چه و چه ها. (نه خداییش الان که فکر می کنم می بینم اشتباه کردم که به نظریاتش گوش ندادم. واقعاً می خواهم ببینم آن موارد تفاهم بین من و یک عمله ی بازار کدام بوده؟! شاید باید تغییری در رویه ی زندگی ام بدهم.)
افاضات یارو به اینجا که رسید یکهو با لحن ذوق زده و با مزه ای گفت: تازه از همه مهمتر... بچه محل هم که هستیم!... یادم افتادکه توی اتوبوس هم دیده امش. ای وای بر من. خودش بود. چه تفاهمی! اینجا را دیگر نزدیک بود ژست مادر فولاد زره ام را بشکنم و سوتی بدهم و غش غش بخندم. اما خودم را کنترل کردم و همچنان با سری بالا به راهم ادامه دادم. (مهمترین چیزی که آن لحظه نگرانش بودم فکر می کنید چی بود؟ اینکه همکاران مرا در جوار این جوان رعنا ملاحظه نکنند؟ نخیر. فقط نگران این بودم که با کفش پاشنه بلند جدیدم که هنوز بهش عادت نکرده ام توی چاله چوله ها بخورم زمین و ژست های جدی ام بر باد برود و یارو تا سر پل صراط بهم بخندد.)
جلوی در ورودی نفس راحتی کشیدم و همین طور که دستم روی زنگ بود برگشتم و نیم نگاهی بهش کردم. خودش بود: عمله ی بازار! شاید هم یک بوتیک دار نکبتی. اما از کل این ماجرا یاد یکی از پندهای مسیو گلابی افتادم که می گفت: مردها در اولین قدمی که به سمت زن مورد علاقه شان بر می دارند نباید یک راست بروند سر اصل مطلب. بلکه باید از در خوشمزگی و شوخ طبعی وارد بشوند.
ای نور به قبرت ببارد گلابی جان. فقط حیف که این فن تاکتیکی کاملاً مردانه را لو دادی. وگرنه من تا حالا با عمله هه دوست شده بودم و به خوبی و خوشی روزگار می گذراندیم!

ساعت ۱٠:۳٢ ق.ظ ; ۱۳۸٩/٢/۳٠
    پيام هاي ديگران(51)   لینک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر