تمام زندگیام را مثل چند تا چوب کبریت چیدهام مقابلم و نگاهشان میکنم که ببینم بالأخره چه کاردستی نبوغ آمیزی که هیچ، چه چیز به درد بخوری میتوانم با اینها درست کنم.
این روزها درب و داغانم. به همهچیز فکر کردهام و به نتایج ترسناکی هم رسیدهام. شاید باید یک بار دیگر زندگیام را زیر و رو کنم: این چند تا چوب کبریت شکسته را. شاید باید چیز جدیدی بسازم. دوباره.
شاید اصلاً همین چند تا کبریت باقی مانده را هم باید آتش بزنم و با آن نیمهشب تاریکام را روشن کنم و بعد دیگر بنشینم مقابل تاریکی که مثل آدامس کش میآید و باز و بسته میشود.
ساعت ۱۱:۳٧ ق.ظ ; ۱۳۸٩/٢/٢٥
پيام هاي ديگران(12) لینک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر