شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۹

99: حمله‌ي گربه‌اي

-  دستگیره درب بالکن را می چرخانم و هنوز قدم اول را توی بالکن نگذاشته ام که با هجوم موازی دو توله گربه ی سیاه و زرد مواجه می شوم که عین گلوله ی یک تفنگ دو لول به سمت پاهایم شلیک شده اند. هول می کنم و یک قدم پس می روم . جیغ خفه ای می کشم. لامصب ها دیگر ازم نمی ترسند. سر ظهر که در را باز می کنم که ظرف غذایم را از روی گاز بردارم، عین فشنگ می پرند تو و پادری را پنجول پنجول می کنند و بعد هم می آیند پای میز ونگ می زنند تا بهشان غذا بدهم. هنوز نمی گذارند بهشان دست بزنم.
مادرشان با تنه اش در را هل می دهد و تو می آید و زیر پایم می خوابد تا با دمپایی های صورتی ام کله و پس گردنش را بمالم و از حال برود و پخش زمین بشود زیر پاهایم.
-  وقتی با اینترنت کم سرعت مجبورم لینک هایم را چک کنم دقیقاً حسی را پیدا می کنم که در لحظه ی هجوم گربه ها به سمت در بهم دست می دهد: هول می شوم.


فرصت خیلی کم است و من باید از بین پنجاه لینکم ده پانزده تا را با هم باز کنم و بعد disconnect بشوم و مطالب اخیرشان را که اکثراً دوسه تایی هست که ندیده ام، بخوانم و بعد هی نوبت به نوبت دو دقیقه connect بشوم و کامنت بگذارم و باز قطع شوم که تلفن اشغال نشود. حالا بگیر که مثلاً می خواهی از بین آن پانزده تا هم برای آنهایی که واجبند و نمی شود پای مطلبشان نظر نداد، نظر بدهی. بعد می بینی ای بابا! از دو سه تا پستشان حتماً یکی هست که سرش به تنش بیرزد و مجبور باشی نظر بدهی. اصلاً اینکه از بین پنجاه تا اینها را انتخاب کرده ای و اصلاً بین لینک هایت هستند نشانه ی این است که دو مرحله را گذرانده اند و کاملاً شایسته ی کامنت داشتن هستند. چه می شود کرد با اینهمه دوست و این طبع رفیق باز ما؟
تازه با این فرصت کم و اینترنت کم سرعت و گردن زیر تیغ آقای رئیس و احتیاج به حقوق آخر ماه و نداشتن اینترنت حتی کم سرعت در خانه (کامپوترم پکیده) و اینهمه مطلب خوب و آدم باحال توی این فضای وب...
یک نفر یک نظریه ای را در باب ارتباطات برایم گفت به این مضمون که آدم ها در سیر روابط شان خطی عمل نمی کنند بلکه در وضعیتی مداری هستند.
هر زمانی از زندگی شما در یک تعداد معدودی مدار روابط قرار دارید. مثلاً بچه های کلاس بدنسازی. بچه های کلاس کنکور. کارمندان همکار. همسایه ها. دوستان وبلاگی. دوستان دانشگاهی... و با افتادن در هر مدار جدید از بقیه ی مدارها کماکان فاصله می گیریم و روابطمان با آن ها محدودتر می شود تا کاملاً از بین برود. حلقه هایی را در مسیر فرضی هر شخص در نظر بگیرید که با هر قدم در یکی از آن ها می افتد و در قدم بعدی از آن بیرون می آید و در دیگری می افتد. چرخشی مدام با آدم هایی محدود ...
وقتی به دفترچه تلفن مبایل مان نگاه می کنیم فکر می کنیم چقدر آدم را می شناسیم و چقدر دوست و رفیق داریم، اما درست تر که نگاه کنیم همیشه دو سه نفر هستند که دوست مان هستند و باهاشان در ارتباط تنگاتنگ و مدام هستیم. بقیه شش ماه یک بار و سالی یک بارند و از مدارشان خارج شده ایم.
پ.ن: مشکل من همیشه این بوده که افتادن در مدار جدید برایم آسان بوده و فاصله گرفتن از مدارهای قبلی سخت. همیشه می خواهم برای همه آن لاین باشم.
بدبختی است دیگر.

   + ریس ; ۱۱:٠٠ ب.ظ ; ۱۳۸٩/٥/٩
    پيام هاي ديگران (37)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر