دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۹۸

446: مصائب لپتاپ و فمینیسم و دکتر ق


این اولین بار است که من دارم سعی می کنم با این لپتاپ لامصب کار کنم و برادر شوهرم اعتقاد دارد به جای صفحه کلید استاندارد ورد برای تایپ، به این صفحه کلید استاندارد خود ویندوز عادت کنم و این دارد مرا می کشد. به جای+ - Ctrl کلید Ctrl+Space را برای نیم فاصله تعریف کردم.
تلویزیون دارد (افسانه اوک نیو) نشان می دهد. باید صفحه کلید استاندارد تایپ را نصب کنم. این وضعیت تایپ به علاوه همه چیز این لپتاپ که برایم تازگی دارد خیلی برایم آزاردهنده است. مثلاً جای نشانگر موس هی می پرد اینجا و آنجای صفحه و هی دستم می رود روی موس خود لپتاپ. باید یک موس جداگانه برایش بخرم. تحمل این وضعیت را ندارم.
پریروز با یک عده ای توی توییتر سر حقوق زنان و برابری و اینکه این یک مبارزه است یا مردان در کنار ما هستند و دشمن مان نیستند، بحث می کردیم. یک دوستی (آقا) برداشته بود کامنت (منشن) زیر پُست (توییت) یک دوست دیگر (یک خانم) را با یک نوت شخصی به این مضمون ریشیر کرده بود که: ببینید که هیچ کس به این کامنت واکنشی نشان نداد که ضدِ مرد است. حالا توییت درباره این بود که یک زن میانسال گفته بود که ای زنان میانسال بروید خوش باشید و شادی و عاشقی کنید و تسلیم کلیشه های مردانه که زن را از چهل به بعد فاقد میل جنسی می داند و مرد را اول چل چلی در نظر می گیرد نشوید. یک خانمی هم کامنت گذاشته بود که ای بابا! مردها که بعد از چهل اصلاً قدرت جنسی شان ضعیف می شود. خوب هرکس این کامنت را خوانده بود محل نگذاشته بود چون همه فرض گرفته بودند که این یک حرف چرت بوده و اصلاً بهتر است محلش هم نگذارند. اما به این دوست گرامی خیلی فشار آمده بود و به شدت اعتراض داشت به اینکه ببینید خانم های به ظاهر فمینیست اگر کسی این حرف را درباره زن ها زده بود واکنش شدیدی نشان می دادند اما چون ضد مرد هستند و ذاتاً کورند، این کامنت را پاسخ نداده اند و زیرسبیلی رد کرده اند.
خلاصه بحث ما سه نفر خانمی که داشتیم از ابتدا به این آقا می گفتیم عمدی در کار نبوده همینطور با ایشان بالا گرفت و من هم طبق معمول هی برای توضیح منظورم داشتم مثال می زدم که یاد فیلم «هیپاتیا» افتادم.
به نظرم این فیلم به طور مستقیم به ظلم و حق کشی در حق هر اقلیتی (اعم از برده و زن و اقلیت دینی) اشاره دارد و اینکه بشر حتی اگر به اوج علم و تکنولوژی هم برسد، اگر تفاوت طبقاتی زیاد باشد و گروهی از مردم از لحاظ فکری و سطح رفاه عقب تر از بقیه نگهداشته شده باشند، حتماً دیر یا زود تمام آن برج بلند و زیبای دست ساز بشر به دست محرومین پایین ریخته خواهد شد. هیپاتیا زن روشنفکر و دانشمندی است که قلباً به تفاوت طبقاتی اعتقادی ندارد اما ظاهراً این شکاف را رعایت می کند و در عین اینکه به برده اش اجازه ی شرکت در کلاس را می دهد با او مثل یک انسان برابر برخورد نمی کند و به او یادآوری می کند که همچنان یک برده است. بعد همین بردگان به نیروی دشمن (در اینجا پیروان دین جدید مسیحیت) می پیوندند و تمام تمدن و گنجینه ی علم را به آتش می کشند و هیپاتیا را شکنجه کرده و اعدام می کنند. برده ی هیپاتیا هم به جای قرار گرفتن در جبهه ی علم و فرهنگ، ترجیح می دهد به همدردان واقعی اش (بردگان) بپیوندد. حال اینکه اگر هیپاتیا با او رفتار برابر و محترمانه ای داشت، این برده هرگز در مقابلش قیام نمی کرد و لااقل به نجات جانش کمک می کرد.
در مورد فمینیسم هم به نظرم قضیه این است که مردان به هرکجا که بتازند و هرچقدر حواس خودشان را به پیشبرد علم و تکنولوژی و جنگ معطوف کنند، باز هم به خاطر حق کشی در حق زنان و پایین و بدبخت نگه داشتن نصف جمعیت، یک روزی دیر یا زود باید پاسخگو باشند و تمام این ساختار زیبایی که ساخته اند با قیام زنان پایین خواهد ریخت و تبدیل به ویرانه می شود که این البته به نفع هیچ احدی از کل بشریت نیست ولی نتیجه ی ظلم، طغیان کور و بی حم و شعله های آتشی است که خشک و تر را با هم می سوزاند.
حالا دقیقاً یادم نیست بحث ما با آن آقای توییتری به کجا کشیده بود ولی یادم هست که منطقاً در همین نقطه قرار داشت که مردها دوست ما هستند و ما نباید دنبال انتقام تاریخی مان باشیم و باید ناز و گوگولی و با ملایمت به این مباحث نگاه کنیم و سعی کنیم مسالمت آمیز به نتیجه برسیم. که خوب به نظر من اصلاً این قضیه امکان ندارد و با من بمیرم و تو بمیری کسی حق زن ها را بهشان برنخواهد گرداند. چهل سال است زنان دارند برای آزادی انتخاب حجاب که هیچ، ارث و دیه و حقوق برابر در ازدواج و زندگی که هیچ، برای دوچرخه سواری مبارزه می کنند! به طور مسالمت آمیز!
کدام نتیجه؟ کدام فایده؟
تعارف را بگذاریم کنار. ما با بحث به نتیجه نمی رسیم. باید جنگید. منطقی و محکم و انعطاف ناپذیر. نه با احساسات و عواطف و زندگی عشقولانه و بق بقو و حقه های خانم های قری. قدم اول در این مبارزه این است که بپذیریم «این یک مبارزه است».
در حین این دعواهای توییتری دو روزه، یک پادکست (ویدئوی آموزشی) هم از دکتر ق. پیدا کردم. راستش دنبال او نبودم. اصلاً یادش هم نبودم. یک لینکی را در توییتر دنبال کردم و به فیس بوکم رسیدم و دیدم باید لاگین کنم و بعد هم چند مرحله سوال امنیتی و کد روی مبایل را گذراندم تا راهم داد. چون که مدت زیادی بود شاید دو سه سال به فیس بوک سر نزده بودم. وقتی به چت ها نگاه کردم آخرین پیغامم برای دکتر ق. متعلق به سال 2016 بود. در واقع 2014 در فیس بوک پیدایش کرده بودم و یک پیغام گذاشته بودم و او 2016 جواب داده بود و دقیقاً هم همان روزهایی که من با دخترش توی گوگل پلاس بحثم شده بود و خیلی ازش شاکی بودم. نیم صفحه برایش کسشعر نوشتم و گلایه کردم از رفتار دخترش و بهش گفتم که به چشم پدر نگاهش می کرده ام و نه آن چیزی که دخترش تصور کرده و ... خداحافظی کردم. متوجه شدم از آن موقع واقعاً 3 سال گذشته!!! و من فکر می کردم نهایتاً پارسال بوده پس منطقاً رابطه ی من و دکتر ق. دیگر تمام شده. همین و بس. و دیگر دلخوری از دستش هم فایده ندارد. من دیگر هیچ وقت نخواهم توانست بهش بگویم که ریده با بچه تربیت کردنش و ریده توی زندگی شاگردانش و تمام کسشعرهایی که آن سال ها به گوش ما خواند به هیچ دردمان نخورد الا اینکه افسرده مان کرد. و اینکه طبق ضرب المثل «ملا منو پند می داد، خودش می رفت کون می داد» رفتار کرده و با وجود آنکه به ما می گفت خارج، اخ و پیف است. اول سه تا بچه اش را پست کرد خارج، بعد هم خودش رفت و بنا کرد همین چرندیاتی که به ما تحویل می داد این بار در ازای پول به نام لایف کوچینگ، توی مخ یک عده ی دیگر کردن. دغل بازی و ریاکاری. پول پرستی. درگیر طبقات و کاست های جامعه بودن تا خرخره و دم از آزادی و انتخاب اگزیستانسیالیستی زدن. شعارهای توخالی. تحقیر شاگردانی که به صلیب بی پولی و طبقه ی اجتماعی شان چهارمیخ شده بودند و نمی توانستند تکان بخورند و بروند قله های ترقی و خلاقیت و نوبل را فتح کنند. من دیگر هیچ وقت نخواهم توانست روبرویش بایستم و بگویم : دکتر تو هیچ گهی نبودی. خودت فکر می کردی هستی و با حرف هایت ما را افسون کرده بودی و فکر می کردیم چیزی که وانمود می کنی هستی، اما آخرش دیدیم که وقتی توی بدبختی شغل پیدا کردن بعد از دانشگاه افتادیم، تو ناگهان گم و گور شدی و ولمان کردی به حال خودمان. حتی به ما چند نفر که همیشه دور و برت بودیم و سوگلی ات محسوب می شدیم، یک شغل و راهکار معرفی نکردی برای درآمدن از بدبختی. به تو مربوط نبود. تو فقط شعار می دادی و گمراه می کردی و ما را در برج عاجی که مال ما نبود می نشاندی و بعد که با سر می افتادیم توی ان و گه، پشتت را بهمان می کردی و می رفتی. انگار هیچ وقت آنهمه با ما صمیمی نبودی. چرا البته، اگر مثل شاگردان جدیدت بهت پول پرداخت می کردیم، لابد ناگهان مسئولیت پذیر می شدی و پیگیر زندگی مان و رسیدن مان به اهداف مان می شدی. نمونه ی یک لایف کوچ موفق.
روی اسمش در چت کلیک کردم و وارد صفحه اش شدم. هیچ خبر جدیدی نبود. همان وضعیت خاک گرفته ی سه سال پیش. فقط یک پست جدید گذاشته بود. یک فیلم عملیات نجات و ماساژ و تنفس روی یک سنجاب برق گرفته! جداً که خسته نباشید استاد. حالا دیگر مثل تمام پیران هفتاد ساله ویدئوهای تلگرامی درپیت ریشر می فرمایید؟
یک لینک هم گذاشته بود در یوتوب از فیلم جلسات آموزشی اش. محض کنجکاوی کلیک کردم و یکی از ویدئوها را نگاه کردم. لامصب یک ساعت وراجی کرده بود. درباره اینکه سیستم آموزشی بچه ها را برده و مطیع بار می آورد و خلاقیت را در آنها می کشد که ازشان کارگر و سرباز بسازد. خوب. اینها را که 20 سال پیش هم می گفتی دکتر. بعد تازه یک پادکست انگلیسی هم گذاشته بود توی ویدئویش که هی آن را پاز می کرد و ترجمه می کرد و باقیش را پلی می کرد. الان بعد از سی سال آموزش شده ای مترجم پادکست های انگلیسی زبان؟ خسته نباشی دکتر. ادعایت هم کون خر را پاره می کند و به قول دخترت هیچ کس را هم آدم حساب نمی کنی. آفرین. این است حاصل هفتاد سال زندگی کسی که فکر می کند فیلسوف است، اما مترجم یک پادکست هم نیست. یعنی این بدبخت های بی نام و نشان و بی جیره و مواجبی که برای فیلم ها زیرنویس ترجمه می کنند از تو مفیدتر و خلاق تر و بی ادعاترند.
برو درت را بگذار دکتر. تو تمام شده ای؟ نه. تو هیچ وقت حتی شروع هم نشده بودی.
حیف که هیچ وقت دیگر فرصتش پیش نخواهد آمد که این چیزها را بهش بگویم.
ساعت 3 صبح است. برای امشب بس است. می روم بخوابم.
x

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر