نوشته شده در چهارشنبه هجدهم خرداد 1390 ساعت 23:28 شماره پست: 223
من از حركات استعاري بيزارم. به خصوص در رابطه با زنها. مثلاً وقتي عكسي از زني ميبينم كه موهايش يك جور ناراحت و آزاردهندهاي كه به نظر ميرسد حتي توي دهان و سوراخهاي گوش و بينياش ميروند، توي صورتش ريخته و پيراهن خيلي گشاد مردانهاي پوشيده و زيرش هيچ... و دكمههاي بالاو پايين پيراهن هم باز است و زن به جز اينها به صورت متكلف و افسرده و ناموزوني روي مبلي، تختي، لبهي پنجرهاي در خودش پيچخورده... هيچ نميفهمم اين چه حسي ميتواند به او بدهد در آن لحظه.
به هر صورت به نظر نميرسد كه با اين طرز لباس پوشيدن و يا پريشاني موهاي آشفتهاش توي سر و صورت و آنطور وضعيت پيچيده در خود كز كردن، چندان راحت باشد يا لذتي ببرد. بيشتر به نظر ميرسد كه خود را از ديد دومي به طرزي زيباشناختي تصور ميكند و در ذهن آن ناظر دوم خيالي است كه خود را بازسازي ميكند و از خود اثري هنري ميسازد.
يعني يك زن همواره در حال بازسازي خود به شكلي استعاري و شاعرانه و زيباشناختي در يك چشم سوم است.
انگار اين زيباي شلخته و نيمه برهنه، در خانهي خود و يا هر مكان مخصوص به خود، خلقكنندهي تابلويي بديع و خيره كننده است كه قرار است يك نقاش پنهان در پس پنجره، يواشكي ناظر آن باشد. و زن سخاوتمندانه زيبايي خود را به نگاه هنرمند پيشكش ميكند.
ميتوانم زني را با يك شلوارك گل و گشاد با موهايي متوسط و به طرز نامرتب و بيحوصلهاي پشت سر جمع شده، در حالي كه يك طرف تيشرت بيرنگ و رويش را بالا زده كمرش را ميخاراند تصور كنم و بفهمم... ولي آن شلختهي سكـ.سي موپريشان را هرگز. تصوير شلختهي موپريشان مرا به ياد هاليوود يا كليپهاي مورد علاقهي تينجرها مياندازد. عشقهاي درپيت و سطحي. صحنههاي استعاري. نگاه شاعرانه. (و دقيقاً همينجاست كه من با شعرا مشكل دارم.)
اما نگاه بعد از سيسالگي، شاعرانگي و استعارهپردازي را برنميتابد و از ابتذال زيباييشناختيِ سطحي فرار ميكند.
زيباييشناسي سطحي:
• تصوير دختركي قاصدك به دست كه لبهايش را براي فوت كردن قاصدك غنچه كرده
• دستهاي در هم گرهخوردهي يك مرد و زن به صورتي كه مثلاً حامل پيام عشق و محبت و اينها هم باشد
• نيمرخي با يك قطره اشك غلتيده به گونه (عين آن عكسي كه گوشهي دفتر خاطرات تمام دختر مدرسهايهاي زمان ما بود كه مثلاً با خودكار يك چشمي ميكشيدند كه داشت توي يك جام شراب خون گريه ميكرد گُر و گُر...)
• گيسويي رها در باد
• سري بلند شده به سمت آسمان
• و از اينجور تصاوير كليشهاي مبتذل تهوع آور همينطور تا ابد.
من خشونت و بيربطي و بيپيامي «واقعيت» را بر هر استعاره و كنايهاي ترجيح ميدهم.
اين از من.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر