نوشته شده در یکشنبه پنجم تیر 1390 ساعت 15:20 شماره پست: 234
• دوست دارم يك جوري بزنم به در خوشي، كه در و چهارچوب و ديوار دورش را از جا بكنم و از آن در ديگرش پرت شوم بيرون.
حاشيهي پاركوي. درخت توتي در باغچهي بالاي ديوارهي سنگي هست كه ميوههايش بر سرم ميبارد هر روز هنگام گذر از اينجا. باد ميافتد زير گرد و خاك خيابان و ميپاشدش توي صورتم. مينشاندش بر روژلبم... طلائيه يادش به خير... طوفان رمل... لبهايي با طعم خاك در سنگرهاي بازمانده از دوران جنگ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر