شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۰

185: وقتي از مرد حرف مي‌زنيم، اينجا كجاست و ما كيستيم؟

نوشته شده در شنبه بیست و هشتم خرداد 1390 ساعت 20:6 شماره پست: 227
*به مناسبت روز مرد با كمي تأخير. و طبق معمول اولش شخصي و بعد اجتماعي.
چند روز است هر بار گوشي‌ام را چك مي‌كنم چند تا اس‌ام ‌اس روز مرد برايم آمده كه عموماً خنده‌دار و توهين‌آميزند.

از آن طرف توي گودر اشاره‌ي كوچكي توي كامنتداني يك نفر به اين قضيه مي‌كنم و مي‌نويسم: دلم براتون سوخت!... فردايش با چهار پنج تا پست تحليلي مردانه و زنانه روبرو مي‌شوم كه انگار ناگهان به ياد همه انداخته‌ام كه اين پديده را بررسي كنند كه چرا امسال بيش از هر سال روز مرد را دست انداخته‌ايم و به جاي تبريك به مردها فحش مي‌دهيم؟... و الحق كه خيلي هم قشنگ بررسي و تحليل كرده‌اند و حسابي دل ما را به حال مردان مي‌سوزانند و توي يكي‌شان خانم نويسنده استدلالاتش را به آنجا رسانده كه: اين نوعي فحاشي و مقابله به مثل زنانه در مقابل تحقيرهاي مردانه‌ي كوته‌فكرانه است و راه درستي براي جوابگويي به آقايان نيست و بهتر است به جاي فحاشي، كاملاً منطقي بپرسيم كه چرا فكر مي‌كنيد زنان ضعيف‌اند و ناقص‌العقل‌اند و حتي توي آرايشگري و آشپزي هم مردان بيشتر از زنان درخشيده‌اند؟... و غيره و غيره و غيره.

روز پدر، مامان و بابا مسافرت بودند و من حتي دست و دلم نرفت كه زنگ بزنم و روز پدر را تبريك بگويم چه برسد به اينكه كادو هم برايش بگيرم. (يك روز در ميان قهريم). مامان مي‌گويد كه عموزاده‌هايم همه‌شان زنگ زده بودند و به پدرهاي‌شان تبريك و تهنيت مي‌گفتند و ما هيچ‌كدام زنگ هم نزده‌ايم و ايشان آنجا كاملاً احساس شكست‌خوردگي كرده‌اند. حالا بماند كه كاملاً خودم را محق مي‌دانم كه حتي به جاي تبريك، زنگ بزنم و بهش فحش‌هاي آب‌نكشيده بدهم.

اما همه‌ي اين‌ها در نهايت باعث شد كه به سوژه‌ي «روز مرد» و اينكه اصلاً «مرد» يعني چه و تفاوت مردان ما با مردان بقيه‌ي دنيا توي چيست، فكر كنم. و حاصلش اين شد كه:

1.  به اين نتيجه رسيدم كه توي اين جهان سوم خراب‌شده‌اي كه ما هستيم، عين يك مشت زامبي و آدم‌خوار به جان هم افتاده‌ايم و مرد و زن‌مان در اين زمينه فرقي با هم ندارند. و عجالتاً آدم‌خواري و وحشيگري‌مان بيشتر توي چشم مي‌زند تا جنسـ.يت‌مان.

2. مثال: زني با مردي تماس تلفني دارد از نوع لا.س زدن و غيره و ذلك. بعد به هر دليل تصميم مي‌گيرد رابطه را تمام كند. و مرد به هر دليل احساس مي‌كند كه مايل است رابطه را ادامه بدهد. اينجاست كه مرد متمدن خواسته‌ي زن را مي‌پذيرد و اصراري در تمديد رابطه نمي‌كند و فوقش مي‌رود سراغ يك زن ديگر. اما مرد وحشي آدمخوار شروع به تهديد و تطميع و توهين و تهمت مي‌كند و اصلاً هم برايش مهم نيست كه دارد با آبرو و زندگي يك نفر (در جهان سوم براي زن، زندگي=آبرو) بازي مي‌كند و گيرم كه طرف هم از ترس آبرويش رضايت داد و رابطه را ادامه داد، چطور مي‌تواني با اين بخش «تجـ.اوزگونه‌ي» قضيه كنار بيايي كه خلاف خواست يك نفر مجبور به ادامه‌ي رابطه‌اش (جنـ.سي و غير جنـ.سي) كرده‌اي؟

آيا اين سوءاستفاده از «حقـ.وق اسلامي» و «جامعـ.ه‌ي ايراني» و آلـ.ت مردانه نيست؟

3. مثال: شما شوهر زني هستيد و زن‌تان خانه‌دار است. واقعاً چند بار پيش آمده كه توي دعواهاي لفظي و خانوادگي، دست روي «خرجي‌ات را مي‌دهم» و «اگر تمكين نكني، خرجي‌ات را نمي‌دهم» گذاشته‌ايد؟ و حتي اگر اين ماجرا را تا به حال پيش نكشيده‌ايد، چند درصد مطمئن هستيد كه زن‌تان اگر سر كار مي‌رفت و اينجا ايران نبود و از آبرويش نمي‌ترسيد و از خانواده و فاميلش هراس نداشت، باز هم با شما زندگي مي‌كرد؟ چقدر تا به حال بهش زور گفته‌ايد و سعي كرده با ناز و غمزه خرتان كند و به خواسته‌اش برسد و خودش را مثل گربه به دست و پاي‌تان ماليده تا به كوچك‌ترين و ساده‌ترين و دم‌دستي‌ترين خواسته‌هاي برحق‌اش برسد؟

آيا اين سوءاستفاده از «حقـ.وق اسلامي» و «جامعـ.ه‌ي ايراني» و آلـ.ت مردانه نيست؟

4. چقدر اين روزها به داستان‌هاي تـ.جاوز جمعي در فلان شهر و تجـ.اوز به كودك و تجـ.اوز به دانشجو و تجـ.اوز به معتـ.رض برخورده‌ايم؟ چقدر برخورد قانوني با موضوع تجـ.اوز انجام مي‌شود؟ آيا در پايان نود درصد اين ماجراها، نتيجه‌گيري اخلاقي نمي‌كنيم كه: خانم مزبور حجـ.اب درست و درماني نداشته و حقش بوده؟ و پرونده را به راحتي نمي‌بنديم؟

اينجا كجاست؟ ايران؟ با همان تمدن 2500 ساله؟ اين‌ها همان پهلوانان شاهنامه‌اند كه برترين ارزش‌هايشان جوانمردي و شرف و پاكي بود كه با گذر از آتش اثباتش مي‌كردند؟ وقتي از مرد حرف مي‌زنيم داريم از چي حرف مي‌زنيم؟

آيا اين سوءاستفاده از «حقـ.وق اسلامي» و «جامعه‌ي ايراني» و آلـ.ت مردانه نيست؟

5. وقتي يك زن هستيد، مجبوريد ازدواج كنيد. مجبوريد مدام از گذشته‌تان بترسيد. مجبوريد تن به هر خفتي بدهيد كه طلاق‌تان ندهند. مجبوريد كه حتي توي چهل پنجاه سالگي اداي باكـ.ره‌ها را در بياوريد اگر تصميم به ازدواج داريد. مجبوريد كه حضور هر شخصي را قبل از دوست‌پسـ.ر فعلي‌تان در زندگي گذشته‌تان تكذيب كنيد. مجبوريد حتي از اس‌ام‌اس‌ها و تماس‌ها و ايميل‌ها و چت‌هاي‌ گذشته‌تان بترسيد. مجبوريد با چنگ و دندان به زندگي مشترك‌تان كه به گـ.وز بند است و چنگي هم به دل نمي‌زند و دردي هم ازتان درمان نمي‌كند بچسبيد. مجبوريد حتي وقتي كفه‌ي لذت‌هاي زندگي مشترك‌تان مدت‌هاست سبكتر و ناچيزتر از دردها و غصه‌ها و دعواها و كاستي‌هايش شده، باز هم دودستي بهش بچسبيد كه چه است، سايه‌ي يك نفر بالاي سرتان است توي اين جنگل حيوانات بيـ.وه‌پرست و بيـ.وه‌خور. مجبوريد دودستي به اين مترسك سرجاليز «مردتان» بچسبيد كه باد نبردش.

آيا اين سوءاستفاده از «حقـ.وق اسلامي» و «جامعه‌ي ايراني» و آلـ.ت مردانه نيست؟

6. خانم‌هاي محترم دلتان را به چه خوش كرده‌ايد؟ به اينكه توي پارك جنگلي با دوست‌پسـ.رتان پشت يك ديواري درختي چيزي يك‌ نخ سيگار دود مي‌كنيد و اگر هم كسي ببيند _مشروط به اينكه لباسش سبـ.ز نباشد_ اشكالي ندارد؟

به اينكه توانسته‌ايد مرزهاي حجـ.اب اسـ.لامي‌تان را به روسري فرق سر و زلف پريشان توي صورت و مانتوي روي باسـ.ن برسانيد؟

به اينكه فلان تعداد سكه مهرتان است و جهيزه‌تان آبگوشت‌ساز و توالـ.ت‌شور ديجيتال و شوهرمال برقي دارد؟

اگر هوس كرديد مرزهاي حكـ.ومت زنانه‌تان را برآورد كنيد پيشنهاد مي‌كنم كه يك هفته صداي‌تان را از حد مطلوب بالاتر ببريد و همان چيزهايي را كه آقاي شوهر دارد ازش طلب كنيد و به اصطلاح خودماني كمي لات‌بازي در بياوريد تا ببينيد كي هستيد و كجا هستيد و اينجا كجاست.

آيا اين سوءاستفاده از «حقـ.وق اسلامي» و «جامعه‌ي ايراني» و آلـ.ت مردانه نيست؟

7. موضوع مهاجرت براي سه دسته توي اين مملكت حياتي است: اول: معـ.ترضين كه همه مي‌دانند هر كه اعتراض دارد بايد برود و اكثريت با كساني است كه راضي‌اند. دوم: كساني كه اينجا از صبح تا شب كار كرده‌اند و با قوانين چاپلوسي و دلالي و دور زدن قانون، كارشان را از پيش نبرده‌اند و دنبال يك وجب جا هستند كه شرافتمندانه زحمت بكشند و آينده‌اي هم براي‌شان متصور باشد. نه اينكه هرچه جان مي‌كنند، صرفاً به اين علت كه پدرشان هيچ گـ.هي نبوده، خودشان هم چيزي نشوند و سرجاي اولشان باشند. سوم: زنان. زناني كه به سيگار كشيدن توي توالت و پشت درخت و مهريه آنچناني و سرويس طلا و قربانت بروم راضي نيستند و مي‌خواهند مثل يك انسان زندگي كنند فارغ از جنـ.سيت.

و من با همين دسته‌ي آخر كار دارم. و  اينكه آيا به عنوان يك مرد تا حالا از خودتان پرسيده‌ايد كه چه چيز آنطرف دنيا هست كه زن‌ها اينقدر برايش سر و دست مي‌شكنند و وقتي پايشان به آنجا رسيد ازتان طلاق مي‌گيرند و ديگر هم حاضر به برگشتن نيستند؟ آيا موضوع فقط لخـ.ت گشتن و عيش و عشـ.رت است؟

و... و... و... يك عالمه حرف كه در اين وبلاگ دوزاري و گودرِ كوتاه خوانان و گشـ.ادان، فرصت عنوان كردنش نيست و اينها صرفاً تأملاتي بود در باب مسأله‌ي «مرد بودن در ايران يعني چه؟».

خلاصه اينكه تبريك روز مرد طلب‌تان، همان‌قدر كه توي غذاي‌تان مرگ موش نمي‌ريزيم يعني خداي‌تان را شكر كنيد كه هنوز زن‌ايم و ناقص‌العقليم و حالي‌مان نشده كه اين مترسك سرجاليزمان كلاغ‌ها را هم نمي‌ترساند ديگر.
________________________________________
پ.ن: قصدم توهين نبود. اين‌ها دق‌دلي‌هايي  است كه اين روزها دارد خفه‌ام مي‌كند و روز مرد بهانه‌اي شد كه قسمتي از دردهايم را بيرون بريزم كه ورم نكنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر